سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آموزش دانش کفّاره گناهان بزرگ است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

دانسته و ندانسته همه مشتاق آنند ,درواقع تمامی زندگی چیزی نیست مگر اشتیاق یافتن آن, زیرا بدون آن ,نه به آروزیی میتوان رسیدونه شکوفا میتوان شدونه کامیاب. اما عده کمی آن را می جویند,وعده کمتری به شیوه درست آن رامی جویند وکمترازاین, دودسته آن را می یابند,وهمه کسانی که آنرا می یابند قدم در آن نمی گذارند و نادرند کسانی که با تمام وجود آنرا دنبال میکنند درمی یابند که مقصد " راه " بوده است

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط صبوری 89/5/12:: 7:50 صبح     |     () نظر

هر کسی نیازهایی دارد و در هر سنی این نیازها متفاوت است, در هر سنی میبایست چیزی را تجربه کند, که اگر نیازهای اساسی خودش را در موقع مناسب خودش, تجربه نکند با رنجش و نا آرامی وارد حیطه دیگری از زندگی میشود که بسا در این سن هنوز در پی ا رضای نیازهای قبلی خود خواهد بود وقادر به تجربه کردن نیازهای جدید نخواهد بود و ما همیشه با بزرگسالانی کودک مواجه هستیم و هیچ ربطی هم به موقعیت اجتماعی و ثروت و شغل وتحصیلات ندارد,در ضمن بایستی این مسله را به خاطر سپرد که انسان درست است که نیازهای مشترکی دارد ولی تجربیات آنها متفاوت از دیگری است,ما میتوانیم تجربیات خودمان را بازگوکنیم ولی نمی توانیم انتطار تجربه کردن مشابه را از دیگران داشته باشیم ,یکی از اختلا لات انسان امروذ در همین نگاه به زندگی است,در زندگی ما, وقتی نیازهای انسانی از طریقهای گوناگون سرکوب میشود ,انسانهای رشدنیافته ایی خواهیم شدبا هزاران پیامهای بازدارنده و ترس و اضطراب و استرس و............................... که ما را در همان کودکی نگاه میدارند. تکرار همیشگی آ نچه را که همیشه, تجربه میکنیم , باعث دلمردگی ما شده و اززندگی خسته شده ایم, وتمام اتهامات ر ابه سمت زندگی و دنیا گرفته ایم در صورتی که این اشکال از خود ماست نه از زندگی و دنیا,زندگی تنها مکانی است که ما میتوانیم نیازهای حقیقی و واقعی خودمان را تجربه کنییم ,اشکال از دنیایی است که ما در اثر مرور زمان برای خودمان ساختیم و به آنجا رفتیم و قدرت خارج شدن از آن را نداریم و با دنیای حقیقی, هیچ ربطی ندارد.

 

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط صبوری 89/5/12:: 7:49 صبح     |     () نظر

چرا انسان به دنبال ثروت, قدرت,است? آیا این یک توهم و یک فریب نیست که انسان امروز دجار آن شده,آیا واقعیت این نیست که انسان روی کره خاکی هیچ است, هیچ ندارد. زندگی میدان رقابت و جمع آوری ثروت نیست, ما حتی مالک جسم خود نیستیم که لحظه و ثانیه ایی از حرکت به سوی پیری از آن جلوگیری کنیم,تنها چیزی که میماند این است, هر که دراین دنیا, به یک ضیافت دعوت شده ,ما یک مهمان هستیم . در مهمانی زندگی, که امکانا تی را که خداوند در اختیار همه گذاشته را تجربه کند ,یکی از تجلیات خداوند همین دنیایی است که ما در آن زندگی میکنیم. در این مهمانی هر کسی بیشتر کسب تجربه کند, ,امکانات بیرونی و امکانات درونی, ,به او بیشتر خوش گذشته است, این مهمانی متعلق به همه انسانهاست که در این لحظ دارند زندگی میکنند. انسان احساس حقارت و هیچی خود را میخواهد با ثروت وقدرت بپوشاند و هر چقدر تلاشش بیشتر باشد ,حقارت بیشتر .

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط صبوری 89/5/11:: 7:50 صبح     |     () نظر

آنچه در دنیای بیرون مطرح است آرزوهاست وآرزویعنی رسیدن به چیزی که آن را نداریم. آنچه دردنیای درون مطرح است هدف هاست و هدف یعنی آشکار کردن چیزی که داریم ولی هنوز ناپیداست. آنچه در بیرون داریم امکاناتی هستند که به آسایش منجر میشوند,وآنچه در درون داریم به آرامش منتهی میشوند. امکانات دروتی ما گنج هایی مثل ,آگاهی,مهربانی,اقتدار پاکی,حیا,اخلاق,عدالت,عشق,......................... هستند, حالت و کیفیتی هستند که میتوانند با توجه به شرایط تبدیل به عین شوند,همه گنج های درونی ما دست آوردهای عینی خواهند داشت,اهداف, تحقق یافتنی است نه رسیدنی,رسیدن در زمانی مطرح میشود که از چیزی جدا هستیم و میخواهیم این فاصله را با رسیدن پر کنیم,ولی تحقق یافتن اهداف یعنی چیزهای موجودی که داریم که بر روح ما می تابد و در درون ماست ولی بایستی آشکار شوند,و این است که انسان مثل معدنی طلاست ناپیدا و ناآشکار,وبا خودشناسی است که قدم در این معدن گنج میگذاریم.

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط صبوری 89/5/10:: 9:6 صبح     |     () نظر

یکی از دردهای انسان امروز نگاه سیاه و سفید ,خوب وبد ,دوست و دشمن ,زشت و زیبا و به طور کلی ,نگاهی متضاد دارد و ازاین دریچه به خودش و به دنیا نگاه میکند که حاصل این نگاه خشونت است ,در این نگاه حق مفقود است آفریدگا ر مهربان آنقدر موجودات گوناگونی و متفاوتی آفریده که اگر خوب توجه کنیم میبینم که دنیای حقیقی ,دنیای تفاوت هاست ,در این دنیا زشت و زیبا وجود ندارد,دوست و دشمن وجود ندارد,هر چه هست تفاوت است ,وقتی از دریچه تفاوت به خودمان و همه نگاه کنیم ,یک مرتبه همه چیز (کینه,بدی,حسادت,........)از بین میرود ,در این دنیاست که انسان تمام آنچه که بدنبالش میگشت (آرامش,شادی,محبت عشق,عدالت,......)را میتواند تجربه کند ,امتحان کنید خرجی ندارد اگر خوشتان نیامد, میتوانید با ز همه چیز را از دریچه زشت و زیبا نگاه کنید.

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط صبوری 89/5/10:: 9:5 صبح     |     () نظر

دزدی وارد کلبه فقیرانه عارفی شد که کلبه در خارج شهر واقع شدبود
عارف بیداربود او جز یک پتو چیزی نداشت .
او شب ها نیمی از پتو را زیر خود می انداخت و نیمی دیگر را روی خود می کشید روزها نیز بدن برهنه خویش را با آن می پوشاند.
عارف پیر دزد رادید وچشمان خود رابست ،مبادا دزد را شرمنده کرده باشد آن دزد راهی دراز را آمده بود، به امید آنکه چیزی نصیبش شود .اوباید درفقری شدید بوده باشد، زیرا به خانه محقرانه این پیر عارف زده بود.
عارف پتو را برسرکشیدوبرای حال زار آن دزد و نداری خویش گریست : خدایا چیزی در خانه من نیست و این دزد بینوا بادست خالی و ناامید از این جا خواهد رفت. اگر او دوسه روز پیش مرا از تصمیم خویش باخبر ساخته بود ،می رفتم ، پولی قرض می گرفتم، وبرای این مردک بینوا روی تاقچه می گذاشتم...
آن عارف فرزانه نگران نبود که دزد اموال اوراخواهد برد اونگران بود که چیزی در خور ندارد تا نصیب دزد شود واوراخوشحال کند .
داخل خانه عارف تاریک بود . پیرمرد شمعی روشن کرد تا دزد بتواند درپرتو آن زمین نخورد وخانه را بهتر وارسی کند.
استاد شمع را برد تا روی تاقچه بگذارد که ناگهان با دزد چهره به چهره برخورد کرد دزد بسیار ترسیده بود. او می دانست که این مرد مورد اعتماد اهالی شهر است بنابر این اگر به مردم موضوع دزدی او را بگوید همه باور خواهند کرد .
اما آن پیر عارف گفت: نترس آمده ام تا کمکت کنم داخل خانه تاریک است . وانگهی من -- سال است که در این خانه زندگی می کنم وهنوز هیچ چیز در آن پیدا نکرده ام بیا با هم بگردیم اگر چیزی پیدا کردیم پنجاه پنجاه تقسیمش می می کنیم .
البته اگر تو راضی باشی. اگر هم خواستی می تونی همه اش را برداری زیرا من سالها گشته ام و چیزی پیدا نکرده ام .پس همه آن مال تو. بالاخره یابنده تو بودی .
دل دزد نرم شد.استاد نه او را تحقیر کرد نه سرزنش.
دزد گفت: مرا ببخشید استاد.نمی دانستم که این خانه شماست وگرنه جسارت نمی کردم.
عارف گفت: اما درست نیست که دست خالی از این جابروی.من یک پتو دارم هوا دارد سرد می شود لطف کن و این پتو را از من قبول کن.
استاد پتو را به دزد داد دزد از اینکه می دید در آن خانه چیزی جز پتو وجود ندارد شگفت زده شد سعی کرد استاد را متقاعد کند تا پتو را نزد خود نگه دارد .
استادگفت: احساسات مرا بیش از این جریحه دارنکن دفعه دیگر پیش از این که به من سری بزنی مرا خبر کن .اگر به چیزی خاص هم نیاز داشتی بگو تا همان را برایت آماده کنم تو مرا غافلگیر و شرمنده کردی ، می دانم که این پتوی کهنه ارزشی ندارد اما دلم نمی آید تو را بادست خالی روانه کنم لطف کن وآن را از من بپذیر .تا ابد ممنون تو خواهم بود .
دزد گیج شده بود او نمی دانست چه کار کند . تا کنون به چنین آدمی برخورد نکرده بود. خم شد پاهای استاد را بوسید پتو را تا کرد و بیرون رفت.
او وزیر و وکیل و فرماندار دیده بود ولی انسان ندیده بود .
پیش از انکه دزد از خانه بیرون رود استاد صدایش کرد وگفت: فراموش نکن که امشب مرا خوشحال کردی من همه عمرم را مثل یک گدا زندگی کرده ام . من چون چیزی نداشتم از لذت بخشیدن نیز محروم بوده ام اما امشب تو به من لذت بخشیدن را چشاندی ممنونم.

 

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط صبوری 89/5/9:: 2:10 عصر     |     () نظر

 یکی از گرفتاری انسان امروز ,پیش داوری ,و به زبان دیگر, ما در هر زمان در حال قضاوت کردن و نتیجه گیری هستیم. و حکم بد و خوب صادر میکنیم. واین کم کم به صورت عادت درآمده و در اثر تکرار برای ما امری اجتناب ناپذیری در آمد ,واین در تمام امور زندگی گسترش پیدا کرد و امروز ما تبدیل به انسانی متعصب شدیم , به طور مثال یکی از دوستان درباره رشد صحبت میکرد,که رشد چه هست و چه نیست ,یعنی آنچه در طول زندگی یاد گرفته بود برای او ملاک رشد بود ولی به نقطه ایی رسیده بود که شک کرده بود واقعا آنچه ما در این دنیا میبینیم رشد است ? در واقع نگاه ما به همه چیز ,نگاهی است که مال خودمان نیست و این نگاه را ما مبنای هر حرکتی قرار میدهیم, واین نوع نگاه و یا پیش داوری و یا تعصب ,انسان را بیمار می کند,برای اینکه ازاین بیماری نجات پیدا کنیم, در باره هر موضوعی ,که ذهن مارا ,به خودش جلب کرده, تمام آنچه را آموختیم , یادگرفتیم ,با تمام هر چه, خوب و یا بد ,درباره آن موضوع را کنار میگذاریم و با یک ذهن ,پاک و خالی, از هر پیش داوری ,درباره آن موضوع تحقیق می کنیم ,تا در اثر تحقیق و تفحس ,خود , حقیقت را پیدا کنیم, واین نگاه, است که ارزشمند است,واین رهایی از بیماری, تعصب و قضاوت کردن , است نه, با انواع بازیهای رایج که به خورد مردم میدهند.

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط صبوری 89/5/8:: 9:21 صبح     |     () نظر

یکی از دردهای انسان امروزاین است که میخواهد دیگری درست باشد وخوب عمل کند ,دیگری بسازد, دیگری احساس مسولیت کند ,دیگر, میتواند از یک نفر شروع شود و ابعاد وسیع تری را شامل شود دایما انگشت ما به طرف دیگری است ,و هر چقدر این ابعاد وسیع تر باشد ,ما در توهم شدیدتری گرفتار هستیم,راه بیرون آمدن از این توهم این است که انگشت خود را از سمت دیگران به طرف خودمان برگردانیم ,وازخودمان شروع کنیم و از خداوند طلب مساعدت کنیم و در این راه یک لحظه کوتاه نیاییم,این تنهاراه بیرون آمدن از این فاجعه ایی است که انسان امروزی اسیر آن شده این مسولیت امروز ماست.

 

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط صبوری 89/5/8:: 9:19 صبح     |     () نظر

<      1   2   3      
درباره

صبوری
هدف از ایجاد این وبلاگ احساس وظیفه ایی است که اولا سپاس از خداوند برای توفیق این فرصت برای خودشناسی در کنار استاد و معلمی که مرا تا ابد بنده خدا کرده و دوم برای آن حتی تویی که نیازمند و طالب کشف ومکاشفه وبنده گی نظم و هماهنگی و هارمونی هستی.در ضمن آنچه مینویسم فقط نظرات شخصی است و هیچگاه بی احترامی و هتک حرمت به هیچ دینی در مرام من وجود نداردکه من عاشق تمام پیامبران خداوند بلاخص حضرت محمد (ص) هستم وهرکسی کوچکترین بی احترامی به اعتقادات و باورهای انسان کنداز خدا پرستی دور است ,اگر دیدگاه من با شما یکی نیست این به دلیل تفاوتی است که در اندیشهای ماست وهیچ چیز دیگری نیست ودر این راه ما هم سفرانی همراه به سمت خداوند هستیم و در این راه من محتاج راهنمایی های شما انسان بزرگ هستم
صفحه‌های دیگر
پیوندها
لیست یادداشت‌ها
آرشیو یادداشت‌ها