سفارش تبلیغ
صبا ویژن
عیب تو نهان است چندانکه ستاره بختت تابان است . [نهج البلاغه]

روزی حضرت مسیح با حواریون از جایی رد میشدند,در مسیرشان به لاشه سگی
که متعفن شده بود برخوردند,هر کدام از حواریون چیزی گفت ,یکی از بوی بد,یکی
از لاشه آن ,دیگری از چیزی و همینطور تا نوبت عیسی مسیح رسید ,ایشان گفتند
عجب دندانهای سفیدی دارد,واین تقریبا داستان اکثریت ماست,اکثریت ما همیشه
به نکات منفی هر چیزی بیشتر توجه داریم تا نکات مثبت ,البته  از نگاه خودمان,
واین دلیل دارد,برای رد گیری بایستی سری به دوران کودکی زد ,اگر توجه کنیم
به عمل کرد یک کودک ,میتوانیم نقص را بخوبی در آن ببینم ,و بارها کودک برای
همین نقص مورد تنبیه قرار گرفت ,ونگاهی در او شکل گرفت که نقص برابر است
با تنبیه و طردشدن , و آرام آرام نگاهی که منطق او شد ,در او شکل گرفت,کامل
گرایی و پرفکت بودن ,در نتیجه هر چیزی که نکات منفی داشته باشد را به نوعی
از زندگی خودش کنار میزند و طردش میکند,واکثریت ما اینچنین میکنیم ,در صورتی
که نگاه درست این است که ,متفاوت بودن و گوناگونی را همیشه مد نظر داشته
باشیم,همانطور که بهتر از من میدانید ما در دنیایی زندگی میکنیم که همه چیزدر
کمال خودش در حلقه هماهنگی با گردش دنیا ,در حرکت است ,همه چیزها در
نهایت کمال خودش است , حتی جسم ما ,که ذره ایی خار و خاشاک اگر وارد
بدن ما شود ,تا آنرا دفع نکنیم ,آرام نداریم ,ولی چرا ما  احساس نقص میکنیم؟
اگر نقص از جسم نباشدکه نیست ,پس از کجاست؟
دنیای مادی ,دنیای بی نقصی است که طبق قانونی که بر آن حاکم است ,حرکت
میکند,برای نمونه ما نمیتوانیم حتی یک ثانیه از حرکت رو به جلوی سن را بگیریم,
هماهنگ با قانون در این مدار در حرکت است,پس در دنیای مادی همه چیز درست
است,ولی انسان خود را ناقص میبیند,چون دنبال کمال است ,هزاران راه برای
رسیدن به کمال یاد میگیرد و بکار میبندد ,یعنی در دنیای اندیشه ,عقل,کلام,و
به طور کل در دنیای روحی خود احساس نقص میکند ,نقص یعنی کمبود,کاستی,
نبود چیزی که بایستی باشد ,پس وقتی نقص را دیدیم,کمال یعنی,رفتن به سمت
رفع نقص ,این یعنی درمان,یعنی با شناخت نقایص و اصلاح ما وارد هماهنگی با
قوانین جاری روحی دنیا میشویم,این یعنی کمال,ما بایستی از کامل گرایی به
کمال گرایی نقل مکان کنیم ,کامل گرایی که همه چیز راپرفکت و کامل میخواهد
به تنهایی و بی کسی و انواع و اقسام عصبیتها منجر میشود و تولید بیماری
میکند در صورتی که رفتن به سمت کمال گرایی انسان را به سلامت و شادی
ورضایت سعادت میرساند ,بجای اینکه منفی نگاه کنیم, متفاوت بدانیم,در جایی
که همه چیز در حد کمال هستند,من ناقص اگر به هماهنگی نرسم ,در رنج
زندگی را سپری میکنم ,راه بیرون رفتن از رنج ,رفتن به سمت کمال گرایی است,
در جایی که نسبیت حاکم است ,پاینده باشید.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط صبوری 91/5/19:: 6:33 عصر     |     () نظر

یکی از دردهای بشر امروز ,که درد ی مشترک است,احساس نا امنی  است ,چرا
ما در هر جا سراغ امنیت میروریم ,چرا احساس نا امنی میکنیم ,در زند گی فردی و اجتماعی دنبال امنیت , جای امن و هزاران روشی که ما وابسته میشویم و در
آن ماوا میکنیم ,هستیم,در انسانی که یا به انسانهای دیگر وابسته میشود و یا به مادایات که میتواند هرچیزی باشد ,وابسته و دلبسته میشود, اشکالی هست
یعنی هر نوع وابستگی که انسان دچار آن میشود ,در واقع نشانه بیماری است ,
بستگی به شدت و ضعیفی آن دارد ,یعنی انسان در دوران کودکی خودش ,به
نقطه ایی رسیده که احساس نا امنی کرده , یعنی کودکی که امروز من وتوی
مسن هستیم به علت هر چی که بود نتوانستیم به آن احساس ایمنی دست
پیدا کنیم و در نتیجه بنا به شخصیت خودمان وابسته شدیم و خودمان را در واقع
پشت هر نوع وابستگی پنهان کردیم تا مبادا آرامشمان بهم بخورد,آرامش ما بسته
به او شده ,اول بایستی این واقعیت را در خودمان پیدا کنیم ,یعنی درد را ببینیم,
مثلا کسی به پدر و مادر وووو وابسته است , به یکباره از دست میدهد ,این از
دست دادن را به عنوان یک جبر اگرپذیرا نباشیم ,مطمنا به مشکل برمیخوریم ,
اشکلات هر چقدر بیشتر باشد ,وابستگی ما هم بیشتر است , همه عزیزان
جایگاهی دارند عزیز,و نبودشان دردآور ,ولی وابسته بودن چیزی دیگر است,ونمونه
دیگری که شاید برای ما آشنا باشد,اینکه اگثر ثروتمندان خسیس هستند,ودوست
دارند که ثروت جمع کنند ,که درواقع به نوعی وابستگی میتوان در آن دید ,وهزاران
نمونه ایی که شما بهتر از من میدانید ,اینها را هم همه شما بهتر از من میدانید ,
ولی یادآوری مهم, این است که مادام ما نتوانیم از وابستگی دست بکشیم به
حس عدالت نمیرسیم,راه کار بیدار شدن حس عدالت در ما ,درمان وابستگی های
ماست,حس عدالت , امروز در ما کار نمیکند,چون به هر چیزی که وابسته به آن
هستیم دودستی به آن چسبیدیم و آنرا رها نمیکنیم ,وقتی به مادیات چسبیدیم
چطور میتوانیم دیگری را که نیازمند است ببینیم ,وابستگی مثل دستمالی است
 که چشمان عدالت را بسته و ما با چشمان بسته چطور میتوانیم ببینیم,با باز
کردن چشمان عدالت ,اکثر مشکلات انسان خود به خود محو ونابود میشوند,وقتی
حس عدالت در ما بکار بیفتد ,دیگر انسان جنگی با جبر ندارد ,وقتی جنگی نباشد
خود به خود صلح جاری است ,عدالت را بایستی زیر میکروسکوب گذاشت,ما
بایستی از خودمان شروع کنیم ,نه اینکه عدالت را از دیگری بخواهیم ,همه ما ,از
خودمان بایستی شروع کنیم ,بزرگترین اشتباه این است که بخواهیم دیگری
عدالت را رعایت کند,این روش ما را به هیچ جایی نمیرساند ,مثل اینکه من مریض
هستم و از تو بخواهم برای خوب شدن من, تو دارو بخوری ,پاینده باشید.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط صبوری 91/5/16:: 7:50 عصر     |     () نظر

اگر خوب توجه کنیم به زندگی درخت و حیوان و موجودات دیگر ,همه آنها طبق
برنامه ایی که دارند عمل میکنند ,نمی توانند غیر از آنچه که برایشان نوشته اند
باشند , مثلا یک درخت نمیتواندامروز یک چیز باشد و فردا یک چیز دیگر و یا یک شیر
نمی تواند غیر خودش باشد ,یعنی تمام موجودات خداوند غیر از انسان دارای ثبات
هستند, این ثبات  یعنی ,هرکدام از آنها تکلیف خودشان را در عالی ترین مراتب
دارند انجام میدهند,برای همین است که آرامش را از  بطن خودشان منتشر میکنند
وما برای آرامش گرفتن به طبیعت پناه میبریم و انرژی میگیریم ,انسان تنها موجودی است که ثبات ندارد ,این لحظه یک طور و لحظه بعد طوری دیگر ,واین کلید دقیقا میتواند ,نشانه دوری و نزدیکی انسان را به تکالیف انسانی مشخص کند,همه غیر از انسان
مو به مو تکالیفی که به آنها محول شده ,انجام میدهند,بدون ذره ایی توقع پاداش,
میوه ومحصول این عملکرد, آرامش است ,وهمه ما به نوعی از جاری بودن آن در
طبیعت سود برده ایم,ولی چرا انسان به این حال و روز افتاده ,انسانی که خداوند
آنرا خلیفه کرده ,امروز از آنچه باید باشد فرسنگها دور شده ,انسان هم مانند دیگر
موجودات ,تکالیفی دارد,تمام ادیان ,خودشناسی,روانکاوی و ده ها راه ها برای این
است که انسان ها را تشویق به بازگشتن به این تکالیف انسانی کند که با دیگر
موجودات ,هماهنگ شود ,امروز همه غیر از انسان ,هماهنگ با رهبر اکستر در
سمفونی آرامش, می نوازند و انسان برای خودش چیزی که با روح کل هماهنگ
نیست ,می نوازد,یعنی انسان خلیفه,ارتقاع تنزل نسبت به دیگرموجوداتی که حق
داشتن انتخاب ندارند,پیدا کرده,چون تکالیف خودش را انجام نمیدهد,تکلیف چیست
به طور مثال,نماز خواندن روزه گرفتن ,غیبت نکردن ,مهربانی و محبت ,حق را وصلح
 و وحدت را پاس داشتن و ده ها نمونه های دیگر که شما بهتر از من میدانید ,
اینها نمونه های تکالیف انسانی هستند,که در رفتارهای روز مره ما بایستی
رعایت شوند,ولی نمونه های بسیاری را میتوان زد که وقتی کسی خوبی میکند
ویا غیبت نمکند و یا دزدی نمیکند ,اینها را جزی از محسنات  به حساب می آوریم
و وقتی محسنات شد ,مقام و ارزش هم دنبالش می آید و برایش جایگاه می آورد
در صورتی که تمام آنچه که مثبت است,اگر بجا بیاوریم ,تکالیف انسان است ,یعنی
تازه ما به حالت طبیعی خودمان بازگشته ایم ,تازه وارد هماهنگی با ارکستر و
رهبر ارکستر میخواهیم در سمفونی آرامش همسو شویم,تمام کوشش عالمان و
دانایان و پیامبران و آزادگان ووووو ,برای این همسو شدن انسان است ,وارد حلقه
آرامش شویم و تازه بعد از ورود است که کار خلیفه آغاز میشود که دیگر موجودات
حق ورود به آنجا را ندارند ,پاینده باشید


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط صبوری 91/5/13:: 1:57 عصر     |     () نظر

بزرگی می گفت,دوست داشتن نشانه دارد, اگر میخواهید بدانید که چقدر به
 کسی یا چقدر کسی شما را دوست دارد ,ببینید چقدر ازخودش برای شما ویا
برعکس مایع ,می گذارد,چقدر گذشت دارد ,ویا شما چقدر  برای دوست داشتن از خودتان میگذرید, عده ای بیشمار از ما دم از دوست داشتن می زنیم ولی وقتی خوب توجه میکنیم کاری را نمی کینیم ,برای همین است که دوست داشتن معنای
خودش را از دست داده ,وقتی دم از انسان دوستی وخدادوستی میزنیم ,باید
ببینیم ,چه کاری برای این دوستی انجام میدهیم ,چقدر وقت ,جان , پول , و هر
آنچه با ارزش است در راه دوست داشتن قربانی میکنیم ,آنچه که داریم جزیی از
خودمان است ,چقدر حاضریم خودمان را ,اسماعیل مان را قربانی کنیم ,کمی
 کلاه خودمان را قاضی کنیم ,به خودمان نگاه کنیم تا به شارلاتان بودن خودمان
پی ببریم ,حداقل اینکه با خودمان رو راست باشیم ,یکی از درد های امروز اکثریت
ما , این دروغ بزرگی است که مابه خودمان میگوییم , مامسولیت دوست داشتن را فراموش کردیم ,دوستی مسولیت می آورد ,و ما
از رنج مسولیت شانه خالی میکنیم , وقی میگوییم خدا را دوست داریم ,پشت سر
این کلام پر از مسولیت خوابیده ,ما با پایبندی به این کلام وارد حیطه مسولیت
میشویم ,ویا حتی خدا نه, اگر  هر انسانی راما دوست بداریم ,این دوستی با
خودش مسولیت می آورد,حالا کمی اندیشه کنیم ,در ارتباطات ,ما چقدر مسول
هستیم و مسولیت را پاس میداریم,حالا می توانیم درک کنیم که چقدر دوست
داشتن های ما توخالی و پوچ شده ,و این یک گرفتاری جهانی است ,فرار از
مسولیت ,قربانی کردن اسماعیل یک داستان و یک افسانه سرگرم کننده نیست,
یک واقعیتی است که در هر لحظه از زمان بایستی اتفاق بیفتد ,و ما در هر لحظه
بایستی آماده قربانی کردن با ارزش ترین چیزهایی که داریم ,برای مسولیت
باشیم,وگرنه شارلاتانی بیش نیستیم ,پاینده باشید
.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط صبوری 91/4/29:: 1:24 صبح     |     () نظر

اکثریت ما در دنیا در رنج هستیم ,گروهی از ما برای یک لحظه فراموشی دست به دامن خدا,ایمه اطهار ,نماز و مناجات , دعا  ووو.... میشویم,گروهی دیگر دست به
دامن مواد مخدر و مشروب و سکس و ده ها نمونه دیگر که در مرداب رنجی دیگر
اسیرشان میکند,میشوند,وهرکسی به نوعی دنبال حال خوب است ,واین حال
خوب را در بیرون از خودش جستحو میکند ,و اکثریت ما در یک تلاش بیهوده زندگی
را می سوزانیم,چرا به این روز افتاده ایم ؟
آیا بس نیست این همه تلاش ,آیا توقع ما ,یک توقع بیهوده نیست؟آیا حال خوب
را برای خودمان معنا کرده ایم؟آیا فهمیدیم که حال خوب نتیجه و محصول است؟
چگونه ما وقتی عمل مان درست نیست ,اندیشه هایمان درست نیست ,اخلاق
وادب را نمی شناسیم ,عشق را در درونمان بیدار نکردیم ,ومهمتر از همه از انصاف
و عدالت بدوریم,حالمان خوب باشد,حال خوب ,نتیجه و محصول عملکردمان در کنار
هم است ,حال خوب از رعایت انصاف وسهیم شدن خودمان با دیگری و پایبندی به
اخلاقیات وخالی کردن اغراض شخصی ازاراده به کاری که برای هم انجام میدهیم
است,رنج درونی نشانی از نبود حال خوب است ,خود رنج دارد بیان میکندکه دنبال
چه باشیم ,ولی آنچه را که دنبالش بایستی باشیم ,در بیرون از خودمان نمیتوانیم
به آن دست پیدا کنیم,چاره ایی نداریم از بیرون دست بکشیم به درون برگردیم و
این بازگشت به خانه است,وقتی تمرین کردیم که بدون غرض شخصی آنچه
 معنویت است,را به جا بیاوریم ,در راه بیداری عشق که سر آغاز حال خوب است,
قدم گذاشتیم ,حال خوب ما ,بستگی به قدم های ما در راه عشق و عدالت دارد,
عشق ,حاصل و میوه ومحصول است ,اگر راه و قدمی در راه آن برنداریم ,ازاین
احساس ما بهره ایی نخواهیم برد,وآنچه که ما به عنوان صفات خداوند میشناسیم
همگی نتیجه و میوه هستند,که اگر راه های رسیده شدن آن را پیدا کنیم ,به حال
خوب میرسیم,اگر نمی توانیم از اغراض شخصی خالی شویم, تمرین کنیم کار را
برای رضای خداوند انجام دهیم ,از خاطر نبریم تداوم کار درست ,نتیجه ومحصولش
رضایت درونی است,از خاطر نبریم ,بابه بدست آوردن و داشتن ,هر چیزی ما به حال خوب نمی رسیم,درک این مسله ما را از چرخه رنج خارج میکند ,پاینده باشید.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط صبوری 91/4/14:: 12:18 عصر     |     () نظر

وقتی به جسم که سمبل مادیات است ،توجه کنیم ،میبینیم که احتیاج به نگهداری وتوجه دارد،روزی در ایام کودکی
که قدرت مواظبت نداشتیم،اینکار را پدر و مادر به عهده داشتند،که بعدا ما خود این مسولیت را به گردن گرفتیم،
جسم ما بخاطر محدود بودن که خاصیت ماده است،نیازهایش هم محدود است،نیازهایی که حاصل کمبودند،در اثر
کمبود نیازی،نیاز خودش را آشکار میکند وما بر مبنای علم و دانش در پی ارضای آن برمی آییم،نیازهایی محدود که
با کمی توجه ارضا میشوند و تمام میشوند،نیازهایی جسمانی و نیازهایی امنیتی،که با بالارفتن علم و دانش وآگاهی
راه رسیدن به یک آرامش بیش از گذشته مهیا شده،کار در این حیطه هیچ اشکالی ندارد ،اشکال زمانی پدید می آید
که ما فکر میکنیم کل کار به همین جا ختم میشود، انسان در درونش با صدایی روبرو است که همواره او را
به رشد ،می خواند،اشکال از صدای درونی ما نیست، اشکال در این که ما چگونه میتوانیم به رشد برسیم است?
اکثریت مردم در داشتن بیشتر،رشد را جستجو میکنند،در صورتی که آنچه با داشتن گره خورده محدود است ولی
در رشد وکمال ،چگونه میتوانیم حد و حدودی تعین کنیم،بند ناف رشد و کمال با بی نهایت گره خورده،ما رشد را
در جایی دیگر بایستی پیدا کنیم،آنچه باعث و سبب رشد میشود،عشقی است که در درون ما خفته، وباز به اشتباه
به باوری رسیدیم که عشق از طریق دیگری در ما بیدار میشود،در صورتی که راه رشد از بیداری عشق میگذرد
،عشقی که در درون ما خفته وما بایستی آنرابیدار کنیم،آنهم توسط خود ما ،نه دیگری،آنچه به عشق و عاشقی میبینیم
بین زن و مردی،کششی است که ما به باور غلط آنرا عشق تعریف میکنیم،از جایی شروع میشود وبه جایی هم ختم
میشود،به تعلق و مالکیت ختم میشود،آنچیزی که به رشد ختم نمیشود ،محدود است،ورشد را حدی نیست،برای
بیدار شدن این نیرو بایستی کارهایی را در زندگی انجام دهیم،تمرین بیداری کنیم،سرلوحه بیداری عشق یاد گیری
وآموختن راه کاراین بیداری است،شروع این بیداری از درون است ودر بیرون گسترش پیدامیکند،و هر بارباگسترش
خود،معنایش تغییر میکند،عشق با سهیم کردن خود با دیگری بیدار میشود وبادیگران گسترش پیدا میکند،با گسترش
عشق، ما آنچه میشویم،که قبلا نبودیم،با عشق بزرگ میشویم ورشد میکنیم ،بزرگی میگفت ،وقتی انسان می میرد به
آنها میگویند با ظرفهایتان پیش بیایید،میگویند چرا، جواب میرسد،هر کس ظرفش بزرگتر باشد از محبت خداوند
بیشتر سهم می برد،هر کس نسبت به ظرفش از ثروت بیکران خداوند نسیب میبرد،وبزرگی ظرفیت انسان از بیداری
عشق شروع میشود،راه کارهای بیداری توسط پیامبران ،به صورت تعالیم و آموزش بیان شده ،بکار بردن صادقانه
با قصد و نیت پاک ،آرام آرام ،عشق را در درون بیدار میکند،نماز،روزه،بخشش،راستی،امانت،محبت،صداقت،
ووووغیره،عشق درونی را بیدار می کند،عشقی که دانه زیبای عدالت را آبیاری خواهد کرد،دراینجاست که رشد
خودش را به صورت ظرفیت آشکار میکند،پاینده باشید

0


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط صبوری 91/3/18:: 5:52 عصر     |     () نظر

قرنها است که انسان بدنبال کسب قدرت در تلاش است,سمبل قدرت را امروزه پول میشناسیم,در روی کره خاکی میزان قدرت پول است ,واکثریت ما قدرت مند شدن را دوست داریم,وناخودآگاه به دنبال قوی شدن هستیم ,به درستی و نادرستی وراهای کسب کاری ندارم,با توجه به عمر کوتاه ونزدیکی مرگ ,انسان به دنبال یک قدرت جاودانه ایی میگشت و الان هم به یقین میگردد,ولی آیا این
واقیعیت دارد,آیا انسان ثروتمند ,قوی و قدرتمند است ,به نظر این حقیر ثروت
یعنی امکانات و هیچ ربطی به قدرت ندارد ,قدرت در رابطه با درون انسان است ,
یعنی انسان با هیچ منبع بیرونی ومادی به قدرت نمیرسد,وقتی من و تو که دنبال
قدرت هستیم و عامل آن دربیرون از ما نیست ,کجا دنبال آن بگردیم ,اگر پول
امکانات است و قدرت نیست , قدرت به چه دردی میخورد برای چه انسانها به دنبال قوی شدن میروند ؟
برای درک بهتر با مثالی شروع میکنم, فرض کنید در ایران زندگی میکنید ,میخواهید
به کشوری دیگر مهاجرت کنید ,دو حالت را میتوان در نظر گرفت ,حالت اول اینکه
برای مهاجرت که یک امر قطعی برای شماست ,برنامه ریزی بکنید,جمع آوری
اطلاعات از منابع گوناگون ,ازبابت زبان ,آب وهوا ,فرهنگ ,دین ,کار و غیره و شروع
به یادگیری و تمرین و آموختن و غیره کنیم ,ودرحالت دوم بدون برنامه,همین طوری راهی شویم و یک مرتبه خود را در کشوری غریب ببینیم , با زبان و فرهنگ ودین
وآداب وغیره نا آشنا هستیم ,به نظر شما کدام از این حالت مطلوبتر است ,در
حالت اول با آمادگی وقدرت زندگی جدید را باتمام مشکلاتش  شروع میکنیم و آن
تمرین های گذشته ما  را در این زندگی جدید یاری میکند  و قدرت میدهد,ولی در حالت دوم وقتی خود را به کشوری که باهیچ چیزش آشنایی نداریم مهاجرت میکنیم ,زندگی بسیار بسیاربسیار سخت خواهد بود ,وانسان در آن لحظات که توان مقابله با واقعیت راندارد,بسیار ضعیف و شکننده است ,در این مثالی که زدم
 نکته مشخص اولا مهاجرت است ,و نکته دوم آماده شدن و مهیا شدن برای
 زندگی که تا به حال آنرا تجربه نکردیم ,اگر بخواهیم آنرا به زندگی امروز خودمان
معنا کنیم ,اینطور میشود که ما پول و ثروت مادی را نشانه داشتن امکانات برای
زندگی زمینی می شناسیم ولی بزرگان بزرگوار ما ,ما را به محبت و مهربانی و
صداقت وده ها نمونه دیگر تاکید کرده اند,آنهم بدون شرط و شروط ,تاکید کرده اند
برای رضای خداوند ,کار کنید ,هم برای اینکه ارتباطات دوستانه شود و هم اینکه
انسان را با قدرتمند شدن واقعی آشنا کند ,یعنی تمرین روحانی , یعنی هر
چقدر کار روحانی بی شرط انجام دهیم قدرتمندتر شده ایم ,واین درست نسبت
مستقیم دارد,این تمرین های معنوی زیبایی را در زندگی ما جاری میکند ,وهم ما
را قوی و قدرتمند و آماده برای مهاجرتی که در پیش داریم ,میکند ,یعنی هر دو سر
برد,در این حالت است که ما هم در این دنیا خوب و درست زندگی میکنیم و هم
با تمرین های معنوی زبانی نو را می آموزیم ,فرض کنید که من وشما به شهری
وارد شدیم که همه مهربانند و سخاوت مند و با صفا وغیره ,وما هیچکدام از آنها
نیستیم ,در جایی که همه می بخشند و من و تو نتوانیم ببخشیم ,آیا زندگی
دشوار نخواهد بود ,این نتوانستن ها را در همین دنیای خاکی بایستی با تمرینهای معنوی به توانستن تبدیل کرد ,خداوند بزرگ این توانایی را در درون تمام انسانها گذاشته,امیدوارم مطلب به این مهمی را در چند سطر خوب توضیح داده باشم که صدالبته همه شما بهتر از من میدانید و فرسنگها جلوتر از من در حرکت هستید
فقط عقب افتادگان از راه را فراموش نکنید , پاینده باشید.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط صبوری 91/2/23:: 1:40 صبح     |     () نظر

درباره واقعیت و اینکه چگونه واقعیت را ببینیم زیاد شنیدیم ,چه اشکالی بوجود
آمده که ما ارتباطمان را با  واقعیت از دست دادیم ,این یعنی چی ؟البته اگر بخواهیم ریشه یابی کنیم بایستی به دوران کودکی برگردیم ,ولی به طور خلاصه اینکه ما از واقعیت یک تصویر و یک ایده آلی میسازیم ,دوست داریم واقعیتی که امروز در برابرماست آنطوری باشد که ما دوست داریم ,در نتیجه خصایص های خوب
وصفاتی را بر واقعیتی که در برابر ماست می چسبانیم,حالا دیگر ما واقعیت امروز
را نمی بینیم بلکه آنچه در این لحظه ما میبینم ,تصوراتی است که ما خود ساختیم
وهیچ ربطی هم به واقعیت ندارد ,در این لحظه ما ایده آلی ساختیم ,وهر چقدر این
ایده آل بزرگتر باشد ما از واقعیتی که از آن ایده آل ساختیم دور تر شدیم در نتیجه
الان ما در توهم فرو رفتیم ,یعنی متوهم شدیم ,در این لحظه ما شروع میکنیم به
کارهایی روی واقعیت که او مطابق آنچه ما تصور کردیم در آید ,ولی چون این امکان
پذیر نیست در نتیجه تضاد ها شروع میشوند و هر نوع تضاد با عمقی که دارد با
خودش کشمکش به ارمغان می آورد,مثلا ما از یک نفر که هر کسی میتواند باشد
نسبت به مقام و منزلتی که در پیش ما دارد ایده آلی با همه خوبی ها در ذهن
 خودمان میسازیم که وقتی در عمل با رفتارهایی از او روبرو میشویم که اصلا
مطابق آنچه در ذهن داریم  ندارد ,و این درد و رنجی را برای ما در پی دارد
که شدت رنج بستگی به اندازه دوری ما از واقعیت خواهد بود ,پس یکی از دلایل
بزرگ رنج انسان همین ساختن ایده آلی است که ما در ذهن خود میسازیم ,
واین یک مسله عمومی است یعنی تمام انسانها گرفتار آنند  ,و راهی که به نظر این حقیر میرسد, برای خلاص شدن از این رنج دایمی این است که                   ( ایده آل را به واقیعیت نزدیک کنیم),
همانگونه واقعیت را که هست ببینیم ,برای پایان تضاد و در نتیجه پایان رنج, فاصله ایده آل و واقیعت بایستی به صفر برسد ,واین باید تمرین شود راه دشواری است
ولی چاره ایی جز این برای رهایی نداریم ,آنروز که واقعیت را دیدیم ,میبینیم که هر
کسی و هر موجودی دارای دو جنبه است ,یکی خوب ویکی بد ,دیگر نه همه را
سفید میبینم و نه همه را سیاه ,میپذریم که گل رز زیبا خار هم دارد ولی ماانتخاب
میکنیم که باکدام از وجه آن در ارتباط باشیم ,حالا دیگر آگاهی, آرامش را برگردانده
ورنج نا مشروع به پایان رسیده و رنج مشروع که لازمه رشد است شروع میشود,
در رنج نامشروع ,انسان رنج بی پایانی را میکشد ,بدون آنکه به جایی وبه رشدی
 برسد ,هدف تغییر واقعیتی است که در نهایت آرامشی نسیب ما شود ,اگر ما
طالب آرامش هستیم این رویه بایستی از تغییر دیگری به تغییر خود برگردد ,امید
دارم مفهوم  را رسانده باشم ,پاینده باشید
.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط صبوری 91/2/12:: 12:28 عصر     |     () نظر

خواب دیدم ,توری شبیه به تور ماهیگیری را بر روی مردم می اندازند و تور را بالا
میکشند ولی مردم چون سنگین بودند ,از تور پایین می افتادند و فقط کسانی که
به سبکی ,,, پر ,,, بودند تور آنها را بالا میکشید وآنها را بالا میبرد,وقتی خوب توجه
میکنم میبینم واقعا پیام خواب خیلی درست است ,اکثریت ما آدمیان پریدن وپرواز
را دوست داریم ولی اکثریت ما سنگین شده ایم ,یکی از دلایل سنگینی ما ندادن
ونبخشیدن داشته هایمان است ,ما تا زمانی که مجبور نشویم از داشتن هایمان
نمی گذریم و آنقدر سخت و شرطی می دهیم که دیگر بخشیدن نیست بلکه یک
دادوستد است ,روزی که انسان دارایی های این کره خاکی را برای خودش سند
زد ,عدالت خداوند را زیر پا گذاشت ,روزی که ثروت زمین در انحصار عده ایی که با
عناوین مختلف ,قرار گرفت ,شادی و سبکی پرواز کردن جای خود را به سنگین
شدن عوض کرد,مادیات کره خاکی خاصیت سنگینی دارد,آدم مادی سنگین است
هر چقدر مادی تر , سنگین تر ,این خاصیت ماده است ,پس برای سبکی خودمان
چه کاری انجام دهیم که در روز پرواز مثل پر سبک بال از تور به زیر نیفتیم ؟
وقتی توان و قدرت اینکه عدالت خداوند را در روی کره زمین ,اجرا کنیم را نداریم,
پس عدالت را در رابطه با خودمان اجرا کنیم ,همچنان که بزرگانمان از خودشان
شروع کردند,این بدین معناست که,به تمام آنچه ما  را وابسته کرده شناسایی
پیدا کنیم ,وبا تمرین متداوم شروع کنیم به کندن از وابستگی ها ,مثلا بخشش
 و بخشیدن را خداوند  تمرینی برای سبک شدن گذاشته تا همیشه در این
راستا کار کنیم ,تا سنگین نشویم ,بی شرط کارها را انجام دادن ,بی شرط به
درخواست مشروع دیگران جواب دادن هر چند خود موافق نباشیم  و موارد دیگر
که با کار و تمرین به وزن دلخواه پرواز خواهیم رسید ,بخشیدن تمرینی است که
ما آماده میشویم همیشه بدهیم ,بخشیدن ما را  به پیشواز مردن میبرد ,بخشش
تمرینی برای مردن است ,ما قبل از مردن ,می میریم ,و سخن مولانا که خوشتر
از این مردن نمشناخت,خیلی سخت و دشوار است که عزیزترین چیز خود را بدهید
وسخت تر روزی که مرگ به سراغ ما می آید تا عزیزترین چیز یعنی جسم را از ما
بگیرد ,آنوقت که حتما میرسد چه کنیم اگر آماده نباشیم ,اگر زندگی را ارجمند
میپنداریم ,و اگر بخواهیم زندگی کنیم بایستی قبل از مردن بمیریم تا شادی باز
گردد,تا شادی را دوباره تجربه کنیم ,پاینده باشید
.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط صبوری 91/2/10:: 1:31 صبح     |     () نظر

خیلی ها را میشناسم که از مرگ و مردن میترسند, اصلا مبحثی در روانشناسی
هست به نام روانشناسی مرگ ,یعنی مرگ در افکار مردم جایگاهی خاص دارد,
حالا من میخواهم از دریچه دیگری به آن نگاه کنم ,یا داستان را طوری دیگر بیان
کنم که قدری به آن بیندیشیم ,راه دوری نمی روم از دوران جنینی خودمان حرف
میزنم ,از دورانی که همه آنرا تجربه کرده ایم ,وقتی در بطن مادرمان بودیم ,آنجا برای خودش دنیایی بود,نامش هر چه بود یک زندگی بود.با تمام امکانات زندگی,
دنیایی بود ,اعضایی در آنجا ساخته میشد که به درد زندگی جنینی نمی خورد,ما
در دنیای جنینی تصوری از دنیای بیرونی نمیتوانستیم داشته باشیم که جه دنیای
بزرگ و زیبایی در انتظار ماست ,که قابل مقایسه با دنیای جنینی نبود ,زمان
زایش ما از مادر ,در واقع زمان مرگ ما از دنیای جنینی بود ,با مرگ ما از دنیای
جنینی ,ما متولد شدیم به دنیا و زندگی جدیدی که کاملا, با دنیای قبل , قابل
مقایسه نبود,با کاری که در دنیا ی جنینی صورت گرفت و اعضایی که ساخته شد
ما آماده ومهیا ,وارد این دنیا شدیم ,وشما بهتر از من میدانید که اگر کودکی ناقص
متولد شود در واقع زندگی چقدر مشکل خواهد بود,انسان سالم یعنی آماده و
مهیا شده برای زندگی جدید,پس ما مرگی را که تولد جدیدی برای ما به ارمغان
داشت را تجربه کرده ایم ,در دنیای جدید هم اعضایی ساخته میشود که که اصلا
ما نمیدانیم که کارایی آنها جیست ,ولی لازم است که در این دنیا ساخته شوند,
درست مثل دنیای جنینی که تصور دنیای به این عظمت را نمی کردیم ,الان هم
نمی توانیم تصور ی از آن داشته باشیم ,ولی همه ما مرگ را یکبار تجربه کردیم,
 به عقیده این حقیر , ترس از مرگ که رایج است ,ترس  از مرگ
نیست بلکه ترس از این است که ما آماده ومهیا نشده ایم , اعضایی که بایستی
در این دنیا ساخته میشد , هنوز ساخته نشده ,ترس ما از نقصی است که
ناخوداگاه از آن باخبریم ,با این نقایص زندگی دشواری پیش روی ماست ,ترس ما
از نا آمادگی ما برای زایش است,در دنیای جنینی ,رعایت همه جانبه مادر از لحاظ
جسمانی و روانی از عوامل سلامت جنین محسوب میشود , با رعایت این اصول
اعضای سالم جنین ,رشد و نمو میکند,در دنیای زمینی هم رعایت اصول هایی
باعث میشود تا اعضایی که کارایی, درزایش بعدی ,خواهند داشت,در این دنیا
ساخته شوند,واین یعنی آماده پرواز و پریدن ,دیگر چه ترسی می ماند,رعایت
اخلاقیات مواد لازم  برای ساخته شدن اعضای روحانی ما رافراهم میکند,و
لحظه مرگ و مردن ما,زایشی نو وجدید به دنیایی غیر قابل تصور خواهد بود و
وقتی این زایش صورت بگیرد ما پرواز وپریدن تا اوج را تجربه خواهیم کرد ,همه ما
مردن را برای یکبار تجربه کرده ایم ,رفتن ازنقص به کمال ,در بطن مام زمین
اعضایی را میسازند ,که کارایی دنیایی را خواهد داشت که بزودی خواهد رسید ,
واین زایش بلاخره وقتش میرسد ,پاینده باشید .


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط صبوری 91/2/2:: 1:44 صبح     |     () نظر

<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره

صبوری
هدف از ایجاد این وبلاگ احساس وظیفه ایی است که اولا سپاس از خداوند برای توفیق این فرصت برای خودشناسی در کنار استاد و معلمی که مرا تا ابد بنده خدا کرده و دوم برای آن حتی تویی که نیازمند و طالب کشف ومکاشفه وبنده گی نظم و هماهنگی و هارمونی هستی.در ضمن آنچه مینویسم فقط نظرات شخصی است و هیچگاه بی احترامی و هتک حرمت به هیچ دینی در مرام من وجود نداردکه من عاشق تمام پیامبران خداوند بلاخص حضرت محمد (ص) هستم وهرکسی کوچکترین بی احترامی به اعتقادات و باورهای انسان کنداز خدا پرستی دور است ,اگر دیدگاه من با شما یکی نیست این به دلیل تفاوتی است که در اندیشهای ماست وهیچ چیز دیگری نیست ودر این راه ما هم سفرانی همراه به سمت خداوند هستیم و در این راه من محتاج راهنمایی های شما انسان بزرگ هستم
صفحه‌های دیگر
پیوندها
لیست یادداشت‌ها
آرشیو یادداشت‌ها