یکی از اشکالات بزرگ انسان این است که همیشه بدنبال حال خوش در حال
جستجو است ,از پله ایی به پله دیگر در حال پریدن است که خوشی را لحظه ایی
در آغوش بگیرد .راستی چرا؟
اصلا خوشی وجود خارجی دارد, چرا اکثر اوقات حال ما خوب نیست ,چه چیزی را
گم کردیم که در به در دنبالش میگردیم,حال بد چیست؟
انسانی که در راه خودشناسی است سوالات زیادی برایش مطرح میشوند که
یکی از این سوالات این است که چرا انسان که او هم جزیی از آن است دنبال
خوشی میدود,پس چرا با این همه امکانات انسان امروز درمانده تر شده,فقط
یک جواب پیدا کردم ,که اصلا جال خوش یک توهمی بیش نیست , انسان امروز
اسیر توهم خوشی است ,انسان یک حالت و یک کیفیت بیشتر ندارد , نرمال و
طبیعی ,آری انسان یا نرمال است یا نیست , و آن حال بدی که ما تجربه میکنیم
در واقع نشانه ایی است از خروج ما از حالت نرمال ,که ما آنرا به حال بد تعبیر
میکنیم و در پی رفتن به حال خوب تلاش میکنیم ,در صورتیکه تلاش برای حال
خوب ما را به حالت نرمال باز نمی گرداند و برای همین است که همیشه اسیر
این تلاش هایمان هستیم, چاره کار در تلاش نیست بلکه شناختن آنچه که ما را
از حالت نرمال خارج کرده و ما غیر طبیعی شدیم است,ما میبایست انسان
طبیعی را بشناسیم, وراهایی را که مارا از حالت نرمال خارج کرده,مورد
شناسای قرار داده وسدی در برابر آنها درست کنیم,تا از حالت نرمال خارج
نشویم ,وقتی آنچه که من و تو را از حالت نرمال خارج کرده را از سر راه برداریم
خود به خود به کیفیت طبیعی خود وارد شدیم, و آدم نرمال احتیاجی به حال
خوش ندارد ,خوشی جزی از طبیعت اوست, پاینده باشید.
کلمات کلیدی:
قسمتی از سمینار زبان ارتباط خانواده از دکتر دادگستر که چندی پیش برگزار شد
که در رابطه با سه بخش وجودی انسان می باشد که امیدوارم مفید باشد پاینده باشید.
قرار بود که من یک سیستم و تکنیک جدیدی در رابطه با مسائل خانواده، درباره اش صحبت کنم. علت اینکه این مطلب را بکار بردم اینست که با فرهنگ ایران خیلی میخواند.
به این سیستم در فارسی می گوئیم "تحلیل رفتار متقابل"، به این معنی که وقتی دونفر در کنار یکدیگر قرار می گیرند اینست که چه اتفاقی می اُفتد. در این سیستم ما خیلی راحت می توانیم با یکدیگر رابطه ای داشته باشیم که یکدیگر را بشنویم و پاسخهای مناسبی بدهیم که بهترین آن نه تنها بین پدرو مادر بلکه بین پدر مادر و فرزندان است. بنیانگذاراین مطلب روانشناس معروف فروید بوده است که سیستم خاصی برای روانکاوی داشت و یک روانشناس در سال 1950 بنام Eric Burn که می گوید وقتی با بچه ها صحبت می کند می گویند دردرون من کودکی است که قدرت ندارم اورا شاد کنم یا ... و در اثر روان درمانی نیروی دیگری در شخص بوجود می آید که منطقی امور را می بیند. این نیرو در عرصه یادگیری نیست بلکه ما با این نیرو به دنیا می آئیم. مثال آن اینکه اگر دقت کنیم بچه ها از شما می پرسند که مامان من چطور بوجود آمده ام. خوب این سئوال مهمی است. چگونه به این سئوال پاسخ بدهیم یا اینکه خدا چیست یا این که هواپیما چطور پائین نمی افتد. این کودک سه نوع سئوال از والدین می پرسد: فیزیولوژیکی، فلسفی ومهندسی و تکنیکی. تمام اینها در کودک وجود دارد. بعد می بینیم که همین کودک وقتی پدرش خوابیده پتو روی او می اندازد یا والدین اش رانوازش می کند و یا همین بچه غیرمنطقی میشود و ساعت 12 شب گریه می کند. این سه بخش را در همان بچه می بینیم. حالا می بینیم که بزرگسالان هم همین سه بخش را دارند. گاهی اوقات خانمها می گویند شوهر من وقتی مریض میشه، میشه یک بچه. همین شخص بزرگسال به بچه یا همسرش میگوید تو باید اینکار را حتما ً انجام بدهی، مثل اینکه فرمان میدهد. یک موقع بچه است، یک موقع فرمانده است، یک موقع هم با خانواده اش صحبت می کند که برنامه تان برای آینده چه باشد.
پس می بینیم که در درون هر انسانی مثل اینکه سه بخش وجود دارد: بخشی که اسم آنرا می گذاریم "والد"، دیگری "کودک" و دیگری "بالغ" است.
بخش "کودک" در واقع آن بخشی از ماست که از پدر و مادر وقتی که با والدین رابطه داشتیم شکل می گیرد مثل اینکه پدرم چطور مرا می زد یا مادرم چطور مرا نوازش می کرد.
بچه ها از سن 5-4 سالگی حالت انتخاب کردن درشان بوجود می آید. مثل اینکه مادرش را به جای غریبه انتخاب می کند. پس بخش انتخاب و تصمیم گیری در بچه ها هست.
بخش "والد" عبارتست از اینست که احکامی را که به ماگفته شده که باید مؤدب باشی یا جلوی بزرگتر بلند بشوی. یعنی احکام مثبت و منفی است. تمام اینها احکام والدی است. کسانی هستند که همه اش در حال نصیحت کردن هستند و هیچوقت نمی خواهند به کسی گوش بدهند، یعنی حالت حکومت. یعنی فقط پدر است یا مادر که تصمیم میگیرد.
بخش دیگر بخش مهمی است که بخصوص مربوط میشود به سیستم مغزی انسان که میشود بخش "بالغ". یعنی بخش "کودک" و "والد" بخشهای یادگیری هستند، یعنی از والدین یاد می گیریم که چگونه خشم و عشق را نشان بدهیم. یا چگونه از دنیا لذت ببریم، ولی بخش بالغ در بخش قسمت پیشانی انسان وجود دارد و اگر اشکالاتی پیدا کند روی قسمتهای آگاهی اثر می گذارد و یا تصمیم هائی که میگیرد براساس قانون و دلیل نیست.
حالااین سه بخش را دانستیم که چگونه است؛ والد، بالغ و کودک. حال می توانیم فکر کنیم که چه بخشی در شما قوی است و آن اگر خیلی قوی است آسیب می رساند یا خیلی ضعیف است نیز آسیب می رساند. یعنی همه اینها به یک اندازه مؤثر هستند در زندگی خانوادگی و زندگی اجتماعی انسان.
بخش کودک خودش دو قسمت دارد:
این طفل طغیانگر یا پروفسور کوچولو بخش بالغانه کودک است. زن و شوهر اختلاف پیدا می کنند، و کودک 5 ساله می گوید مامان و بابا اینکار را نکنید. درحقیقت میخواهد وضعیتی را درست کند.
در والد هم دوبخش وجود دارد، یک والدی که دائم مهربان است و بچه را نوازش می کند یا رابطه اش با افراد رابطه مثبتی است (والد مهربان). و بخش دیگر از همین والد است که به آن والد مستبد می گوئیم، یعنی همه اش اینکار را بکن، آن کار را نکن. طرد کننده است و توجهی به بخش های انسانی بآنصورت ندارد. ولی این معنی اش این نیست که والد مستبد بد است و والد مهربان خوبست. اینها باید دریک حدی باشند. بچه زمانی احتیاج به دیسیپلین دارد. در بزرگسالی هم جائی احتیاج است که بگوئیم "نه". این "نه" گفتن از همان والد مستبد می آید. یعنی "نه" هائی را می گوئیم که تنها از بخش والدمان نیست بلکه از مشورتی است که بین بالغ و بقیه ابعاد حاصل شده است.
یعنی سه بخش با همدیگر در جدال هستند وهمدیگر را کامل می کنند. مثلا ً درمجلسی همه می رقصند و شما هم میخواهید برقصید ولی یک کسی در درون شما میگوید نباید برقصی. این درست نیست. وقتی این تضاد بوجود بیآید مانع بسیاری از کارها می شود.
مثلا ً در ایران یک مراجع من یک جوان مذهبی بود و میگفت که رفتم با دختران حرف زدم ولی وقتی آمدم خانه والد مذهبی من افتاد به جانم.
لازم است که والد مستبد و مهربان و بخش کودک و همه اینها در درون ما باشند اما چگونه؟ اینجاست که بخش بالغ لازم است. بالغ کارش اینست که به ما راه را نشان میدهد و به ما گوش می دهد و حل مسأله را نشان میدهند. بسیاری از افراد حل مسأله شان با تهاجم است، برخی از افراد با بی تفاوتی است یا برخی ها هم سعی می کنند مسأله رابا صحبت حل کنند. پس چطور میشود که انسان با داشتن بخش بالغ دست به خطا می زند؟ این حالت نتیجه آنست که بالغ به کنار زده می شود. و برای کنار زدن بالغ ما ممکن است از خیلی چیزها استفاده کنیم، مثل مواد مخدر. یا اینکه وصل شده باشیم به والد مهربان یا والد مستبد که به ما اجازه صحبت کردن نمی دهد. مثلا ً خیلی ها خانم تحصیلکرده ای است ولی می ترسد رانندگی کند یا می ترسد غذا درست کند. این فرد هوش کافی و قدرت جسمی کافی هم دارد. پس اشکال کجاست؟ وقتی درون او میرویم می بینیم که می گوید من هروقت خواستم رانندگی کنم پدرم به من گفت: "بروکنار تو نمی تونی رانندگی کنی". یعنی پیام نمی توانم را به او داده است. این پیامها خیلی مهم است. در این سیستم چیزی که خیلی مهم است، مسأله ای بنام پیام است. یا ممکن است حرف نزنیم ولی پیام داشته باشیم. مثلا ً هواگرم است و من به جای اینکه بگویم هوا گرم است و کولر را روشن کنید می پرسم شما گرمتان نیست؟ در حقیقت این سئوال را بصورت پیام می گوئیم. این پیامها بسیار مهم هستند. یعنی اگر ما پیامها را ندهیم یا پیامهای ناجور بدهیم خوب مشکل ایجاد می شود.
پیامهامی تواند مثبت باشد یا پیامهای از بین برنده باشد. معمولاً وقتی که پیامها را تقسیم می کنند به این پیام می گویند "پیام تونمیتونی" مثل دختر بچه ای که میگوید میخوام غذا بپزم ما به او میگوئیم " میخوای خانه را آتش بزنی؟" این پیام اینست که من آنقدر بد هستم که ممکن است خانه را آتش بزنم و این پیام "تو نمی تونی" در او می ماند و در بزرگسالی هم ادامه دارد.
پس بخش بالغ گاهی مسأله سازنده است وگاهی مخرّب. بخش سازنده آن اینست که بایستی بخش کودک از بخش بالغ بعنوان مشاور استفاده کند. یعنی اینکه اینکار درست هست یا نیست. طفل نیاز دارد که برقصد. به جای اینکه با بالغ مشورت کند، از والد اطاعت می کند که نباید برقصی. بعبارت دیگر نوارهای گذشته از نو نواخته می شوند و حتی الآن می گویند طفل از رَحِم مادر خیلی چیزها را یاد می گیرد. طفل بعد از تولد خیلی چیزها را یاد می گیرد و ضبط می کند و بعد از بزرگسالی از آن استفاده می کند. ویکی از کارهائیکه این نوار انجام میدهد همین رفتارهائی است که پدر و مادر به بچه یاد می دهند. اعتماد به نفس از همان زمانها شکل می گیرد. از بچه ها نباید امید را بُرید و اگر امید را از آنها بگیریم به حالت بی نوائی میرسند که در این دنیا هیچ چیزی برای من نیست. در این بخش انسانها به چهار وضعیت تقسیم می شوند (کتاب وضعیت آخر). کتابی بودکه بعد از کتابهای مذهبی بیشترین چاپ را در ایران داشته است. و این نشان میدهد که چقدرمردم به این دیدگاه نیاز دارند و چقدر این دیدگاه به فرهنگ ایرانی می خورد. در فرهنگ ایرانی فرد یک طفل است که بایستی راهنمای کودک و والد خود باشد. فرد ممکن است وضعیت دیگری پیدا کند که بسیار خطرناک است و به "بالغ آلوده" تبدیل شود. یعنی اینکه بخشی از منطق ما و آنچه که عاقلانه است. یا بخش طفل و یا بخش والد آمیخته و آلوده به آنها بشود.
شما می بیندید که بچه ها را تنبیه می کنند و میگویند برای اینست که میخواهم خوشبخت بشود و به جائی برسی. یعنی در حالیکه به کودک تهاجم نشان میدهد، بخش بالغ را هم نمایان می سازد.
مثلا ً وقتی دختر و پسری قصد آشنائی دارند، پسر می گوید میخواهم شما را برسانم. این درحقیقت بالغ آلوده است و دارد پیام می دهد. پیامها می توانند خطرناک باشند و می توانند تبدیل به بازهای روانی بشوند که خطر اندر خطر است. در زندگی اگر افراد آسیبهای شدیدی دیده اند به دلیل همین بازیهاست. بعبارت دیگر بالغ را نمایان می سازند برای اینکه به هدفش برسد. آن چهار وضعیتی که داریم اینهاست:
در بخش اول بسیاری از اوقات تمام جنایتهائی که منجر به تجاوز، تهاجم وهر عمل تخریبی و تهاجمی باشد اینست که شخص احساس می کند من خوب هستم و تو بد هستی. یعنی خوبی بیمارگونه است. از همین جاست که مسأله "تعصب" شروع می شود که ما دیگری را قبول نداریم زیرا با ما متفاوت است. یعنی اینکه من خوبم و آنها بد هستند. در واقع این احساس من خوبم و آنها بد هستند اینرا میخواهد با تهاجم از بین ببرد.
در بخش دوم می گوید من خوب نیستم و دیگران خوب هستند. اینجا زمانی است که منجر به افسرگیهای شدید و خودکشی منجر می شود. یعنی این شیو? تفکر نتیجه اش افسردگی است.
در بخش سوم نه من خوبم و نه تو خوبی، این زمانی است که کسانی می زنند عده ای را می کشند و بعد هم خودشان را می کشند. اینها بیماران شدید روانی هستند که هرگز پذیرفته نشده اند. به همین دلیل بصورتی بطرف دیگران می آیند و در درونشان اینست که نه من خوب هستم ونه آنهائیکه به من یاد داده که من خوب نیستم، خوب هستند.
سه بخش اول، بخش بیمارگونه است. البته هم? ما در سه بخش اول می افتیم. مثلا ً در غیبت کردن در حقیقت داریم می گوئیم من خوبم و آن بد است.
بخش مهمی از کار ِ بالغ انسان اینست که در وضعیت های مهم بتواند سازگاری ایجاد کند و این بخش در والد انسان نهفته شده است. در اصطلاح به آن استقامت می گوئیم. یعنی انیکه در حالیکه داریم به فردی گوش می کنیم، سعی می کنیم که به او حرفی بزنیم که آرام بشود. در حقیقت استقامت روند پویای درون انسان است که بتواند در انسان آرامش ایجاد کند.
بخش بازیهای روانی، عبارتست از رفتارهائی که ما در درونمان داریم ولی آنرا بیان نمی کنیم و این بصورت نیاز آلوده است. بهترین نوع این بازیها را در معتادان می بینیم . آنها وقتی با شما صحبت می کنند مثل اینکه شما معتاد هستید و آنها دکتر شما هستند و می خواهند ترکتان بدهند. این یک بازی روانی است. می گویند اعتیاد بد است و چه و چه و بعد از اینجا که میرود خودش شروع میکند.
باید جلوی این بازیهای روانی را گرفته بشود. یعنی شما توپی به طرف می زنید و او هم پس می دهد و این می تواند تا بینهایت برود و بیآید. یکی از این نفرات لازم است که توپ را نگهدارد و نزند. اینجاست که استقامت لازم است و جلوی بازی را بگیرد. این بازیهای روانی در روابط خانوادگی بسیار زیاد است. بخصوص در روابط کسانیکه بنوعی با یکدیگر نزدیک هستند. شاید بهترین آنها پدر و مادر و یا دیگران. در واقع اینطور که گفتیم از اینجهت که در نهاد خانواده این مسائل می تواند بسیار مؤثر واقع شود که ببینیم چگونه دو نفر می تواند در یک رابطه سالم قرار بگیرند. چقدر به هم گوش بدهند و قضاوت نکنند. چگونه از قضاوتها نترسند. درفرهنگ ما والد بسیار قوی است و ما می ترسیم از اینکه مورد قضاوت قرار بگیریم. از اینجهت است که همیشه آدمها را مورد قضاوت قرار می دهیم.
آدمهای بالغ همه اش بالغ نیستند. باید بخش طفل را داشته باشند. بخش والد هم داشته باشند. مثلا ً در رابطه جنسی باید هردو طرف به کودک تبدیل بشوند. به همین دلیل در ایران خانمهای ایرانی روابط جنسی همه اش زشت و بد است. یعنی طفل و بخش کودک باید این ارتباط را بوجود بیآورد. ولی اگر یکی والد باقی مانده باشد و دیگری طفل مطیع باشد مشکل بوجود میآورد.
سئوال: این پیامها را چطور میشود از بین برُد یا کمرنگ کرد؟
برای همیشه نمی توان از بین بُرد، مثل نواری است که ما داریم و این در جیب ماست. این نوار در اختیار ماست که بازنوازی بشود. یعنی شما می توانید هرگز از این نوارها استفاده نکنید ولی از بین نمیرود و کاری می کنیم اینست که اولا ً اینها را مشخص کنیم که اینها چقدر مربوط است به آن بکن ونکن هائی که به ما گفته شده. بعد هم یک مقدار وصف روابط بکنیم.
در کاغذی کسانی را که با ما نزدیک بودند، پدرو مادر و عمه و غیره را بنویسیم و احساسات را که بنویسم جنبه های مثبت ومنفی اینها مشخص می شود.
سئوال: چطور می توانیم یک کودک را تربیت کنیم. از فرهنگ ما که همه اش به کودک می گوئیم تو نمی توانی، این فرهنگ بالغ را ضعیف می کند و کودک و والد را تقویت می کند. در واقع چه امکاناتی داریم که بتوانیم بخش بالغ را در فرهنگمان رشد بدهیم؟ چون اگر بتوانیم این بخش بالغ را درکودکانمان رشد دهیم به مرور در درازمدت منجر به یک فرهنگ سالمتر می شود.
باید دقیقا ً ببینیم که رابطه ای والدین با ما داشته اند چگونه بوده است. خوب باید این مسائل را شناسائی بکنیم و آنها را حل کنیم . مثل افراد باهوشی که می توانند درکنکور شرکت کنند و قبول بشوند ولی هرگز شرکت نمی کنند چون احساس می کنند قبول نمی شوند. شناسائی عناصر کودک. در فرهنگ ما کودکان بسیار آزار می شوند و مورد سوء استفاده قرار می گیرند. این را باید پیدا کرد. مثلا ً بچه می گوید من خواب بودم، در می زدند و مرا بیدار می کردند که برو در را بازکن. فرد اگر شناختی از وضعیت کودکی اش و از والدهایش داشته باشد می تواند مسائل اش را حل کند. خیلی مهم است که شما ببینید چه وضعیتی داشته اید. در حقیقت فرد شروع کند خودش را بازنگری کند. ما گاهی حتی عناصر والدی را تقویت می کنیم ومی گوئیم پدری داشتیم که همیشه از ما می پرسید کجا بودید یعنی یک دادگاه بود. اینها خوب نیست و تقویت کردن آن خوب نیست.
این هم خیلی زیاد است و هم خیلی اتفاق می افتد که باید بدانیم نداشتن تنها کافی نیست بلکه می توان با هزینه بسیار کمی آنرا جایگزین کرد . مثلا ً من یکبار لب دریا بودم و تعدادی از کودکان همراهان بودند و میخواستند بازی کنند ولی بزرگسالان فقط می خواستند که آنان آرام بگیرند. من آنها با همین بطریهای پلاستیکی که آب دریا با خودش می آورد آنها را برای مدتها مشغول کردم و آنها بسیار هم لذت بردند. به هر جهت می توانیم کارهائی بکنیم که بچه مقداری بچگی بکنند ولی باید در خودمان هم باشد خوی این بچگی چدر است ولی پدر می گیود من چه کارهائی برای بچه هایم کرده ام. خانه اولم بنام خانمم است و برای اینها همه کار کرده ام ولی برای آن بچه آغوش مهم است یا برای آن خانم نوازش مهم است.
کلمات کلیدی: