درباره عشق میتوان داستان سرایی کرد, درست مثل ایکنه درباره یک میوه مثل سیب صحبت کنیم ,سیب خوردن کجا و از سیب صحبت کردن کجا, اگر هزاران کتاب درباره سیب بنویسم برابری نمی کند با کسی که یکبار سیب را خورده است, کسیکه یک سیب خورده میتواند درباره سیب بگوید, کار ما شده که چیزهایی که درباره سیب دیگران نوشته اند را مثل طوطی تکرار کنیم و حالا هرچقدر کلمات زیباتر باشند فکر میکنیم عاشق تریم و نمیدانیم که فقط داریم بازی میکنیم,کسی که از عشق سخن میگوید و توان صحبت از عشق دارد ,سال های سال خودشناسی کرده,سالها ر یاضت کشیده و آموخته و کنترل نفس را تمرین کرده آن هم نزد استادی که خود راه را طی کرده و راه را یاد گرفته , و تازه عمری را بایستی بیاموزد که چگونه در حالت عشق باقی بماند,عشق کلام نیست ,حالت و کیفیتی است که انسان با رفتن به آن حالت ,,, که از دست انسان برای رفتن به این کیفیت خارج است, ,, به مستی میرسد, تنها کاری که انسان میتواند برای اثبات استحقاق ورود به این کیفیت نشان دهد, کنترل نفس و کنترل خشونت درونی است و رسیدن به معصومیت, درست مثل کودک معصوم نه ادای کودکان را درآوردن,معصومیتی که بزرگان بسیاری بعد از زحمات زیادی و رنج بردن های زیادی آنرا درک کردند,پس عشق حرافی نیست بلکه طی کردن راه, و ورود به راهی است, که امیدوار باشیم, با تلاش خستگی ناپذیر, خداوند لطفی به ما بکند , و ما را وارد این حیطه کند. مثلا وقتی از حافظ حرف میزنیم فکر میکنیم ایشان بدون هیچ تلاشی به این جایگاه رسیده در صورتی که آنقدر زحمت و مرارت و رنج بردند و آموختند و خواندند و تلاش های صادقانه انجام دادند , و لطف خداوند هم نصیب ایشان شد, تا وارد حیطه عشق شدند, و مراتب و درجات, را طی کردند و آنچه به ارمغان آوردند از این حیطه, مستی بود, و این کلام هدیه ماندگار یک مستی است که از می ناب عشق نوشیده است.حالا به من بگویید قبل از ورود به این حیطه میشود از عشق صحبت کرد.
کلمات کلیدی: