چشم هارا ببندید وخود را در صحرایی بینید,در وسط کویر تک و تنها ,بدون آب
هر کجا را نگاه میکنیم جز شن وماسه نمی بینیم,کجا برویم, به کدام سو
فشار تشنگی, آ نقدر زیاد است که از دور, رودی یا چشمه ایی از آب را
میبینیم ,راه می افتیم که به آب برسیم ,وقتی به نقطه مورد نظر رسیدیم
می فهمیم ,سرابی بیش نبود,ولی باز تشنگی ,سرابی دیگر ,در پیش ما, باز
میکند و ما, باز راه می افتیم و این درد انسان گمگشته امروزی است.
کویر وصحرا در واقع نشانی از تهی بودن زندگی ماست.وقتی هدف در زندگی
مانباشد, ما در کویر زندگی گیر افتاده ایم و دچار توهم سراب های زیادی
خواهیم شد, البته ما ,در زندگی جسمانی, احتیاج به یک شغل که منبع درآمد
ما برای زندگی باشد را داریم ,به تمام امکانات برای آسایش احتیاج داریم و
در این شکی نیست ولی اینها اهداف ,نیستند بلکه می توانند وسایلی باشند
برای اهداف,مادام که نتوانیم هدف را پیدا کنیم و وسایل را که در حکم سرابی
بیش نیستند را اهداف بپنداریم ما درکویر زندگی دچار توهم سراب شده ایم,
در دنیای جسمانی و مادی ما آرزوهای زیادی داریم که بایستی به آ نها رسید
و در برنامه ریزیهای کوتاه وبلند مدت به آنها رسید ولی اینها اصل نیستند, اهداف
منشا درونی دارند ,مثلا شناخت و معرفت به عشق یا عدالت یا اصلاخدمت
چیست یا وحدت و یا اصلا من در این دنیا بایستی چه کاری کنم ,وشوق
وشوری که انسانها را به طرف روحانیت میکشاند و توجه به این شور و شوق
که باعث رشد و تعالی میشود اینها خلا هایی هستند که بیگانگی و بیماری
تولید میکند,میتوان در حالی که در دنیای مادی زندگی کرد, نیات و قصدهای ما روحانی باشند.
کلمات کلیدی: