سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از آنچه نمی شود مپرس که آنچه شده است تو را بس است . [امام علی علیه السلام]

ما ایرانیان فرش را می شناسیم و میدانیم برای اینکه یک فرش درست شود اول
از همه احتیاج به طرحی داریم که طراح آنرا ترسیم میکند ورنگها و نقشها و هر
آنچه که فرش را زیباتر میکند ,در طرح میگنجاند,طرح را به کسی میدهد که او
توان پیاده کردن طرح را در دار قالی دارد,وبافنده فرش دار قالی و مواد اولیه فرش
را تهیه می کند و شروع به بافتن میکند,در دار قالی ,هر گره ,کثرتی است که
در کل به صورت یک فرش که وحدتی است,خود را نشان می دهد,وزیبایی را
نشر میدهد و ما از فرط این زیبایی شاد می شویم و به وجد در می آییم و یک
لحظه از عالم ماده به عالم معنا سفری میکنیم, و این در همه انواع هنر صدق
می کند,حالا اگر این مثال را برای این دنیا بخواهیم بزنیم , این است که طراح که
خداوند بزرگ است,هدفمند,تولید زیبایی و شادی از طریق مخلوقاتش می کند,
در یکی از طرحهایش کار را به انسان واگذار کرده ,واستعداد را هم به او داد که
کانالی باشد تا از خلاقیت او برای نو شدن ,استفاده کند,وتمام مواد اولیه را هم
دراختیارش گذاشت,تا از طریق همکاری و همیاری ,زیبایی تولید کنند,تا به مقام
هنرمند برسد,و زیبایی را از طریق انواع هنر ,از قوه به فعل برساند,که هر کدام
ما در حکم همان گره دار قالی که رنگی را در طرح زیبایی, بیان میکند,کثرتی است
که وقتی به وحدت رسید ,زیبایی بزرکی به تعداد کل بشریت نشر میکنند ,و
شادی بی حدی در دنیا پخش خواهد شد,ولی چرا اینطور نیست؟
کجای کارمان را درست انجام نمی دهیم ؟ما که زیبایی ,هماهنگ با وجودمان
است ,و زشتی که نبود زیبایی است را ,سر لوحه عمل خود قرار داده ایم ,چگونه
میتوانیم از این منجلابی که خود ساخته ایم رها و آزاد شویم ,خداوند تمام آنچه
آفریده, هنرمند آفریده,هنرمندی که توان زیبا سازی را دارد ,این عین عدالت
خداوند است ,چه عوامل درونی نمی گذارند که ما به راه زیبایی قدم بگذاریم؟
چرا به آنچه که زندگی ماست اینقدر بی توجه از آن میگذریم وبا زشتی  ,هر روز
بیشتر از روز قبل,شادی را قربانی می کنیم ,پاینده باشید.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط صبوری 91/10/29:: 12:30 صبح     |     () نظر

یکی از نیازهایی که بشر امروز یعنی همه ما با آن روبرو هستیم ,نیاز به امنیت
یا احساس ایمنی است,امنیت فردی,خانوادگی و اجتماعی,که هر سه به هم
مربوط هستند ,که اگر این نیاز در دوران کودکی بدرستی ارضا نشده باشد ,تبدیل به دردی بزرگ برای تمام عمر خواهد شد, وزندگی فردی و اجتماعی ما را به روشهای مختلف تحت تاثیر میگذارد,و ارتباطات ما را به ظلمت و تاریکی میکشاند, اگر ما در کنار هم نتوانیم احساس ایمنی کنیم , احتیاج به یک بازنگری در خودمان داریم,ترسی عمیق که جای عشق دارد کار میکند,یکی از بارزترین این نیاز دوران
کودکی ,نیاز به عشق ,بود ,در دوران های سنی مختلف این نیاز می بایست به
روشهای متفاوت ارضا می شد,اگر در دوره نوزادی , کودک عشق را به صورت
نوازش تجربه نکند ,بدون تجربه عشق,کودک قدم به دورانی میگذارد که مثلا عشق
را به صورتی دیگر بایستی تجربه بکند,ودر سالهای بعد به صورت های دیگر,ولی
وقتی در همان آغاز ,عشق را به صورت نوازش تجربه نکند, درد ورنجی که او
میبرد ,اساس احساس نا امنی را پایه گذاری میکند ,وبا این آغاز خلا عشق ,
قدم به مراحل بعدی میگذارد,واین خلا در من وشما به صورت ترس شروع به کار
می کند,و ما بجای اینکه با عشق رشد کنیم ,با ترس رشد میکنیم,و این ترس
را با خودمان به کوچه و مدرسه و دبیرستان و جامعه می آوریم ,بزرگ میشویم
وکارگر و کارمندانی ,با ترس های عمیق درونی ,پدر و مادرانی میشویم که در یک
دوره ,بچه هایی را ببار می آوریم درست مثل خودمان,واین دوره تسلسل ادامه
خواهد داشت ,مگر اینکه یک روز به خودمان باییم ,و باقی ماجرا.
ترسی که بر من و تو حاکم است ,که به روشهای مختلف دارد کار می کند, از
نبود عشق است,ترسی که خود را از طریق دروغ و تزریر و ریا و مکر و حسادت و
تعصب و هزاران نمونه دیگر در من وشما ,در ارتباطات فردی و خانوادگی و جامعه و
کشوری ,دارد کار میکند ,وما هیچ کاری نمی کنیم,و نمی دانیم که آنچه آسیب
می بیند,عشقی است که باعث پیوند من و توست ,و ما هر روز بیشتر از روز قبل
از هم جداتر و بیگانه تر می شویم ,ما عشق را هر لحظه سر می بریم ,و با هر
سر بریدن ,به مرداب نا امنی بیشتر ,فرو  و  فروتر میرویم, پس برای رهایی و آزاد
شدن بایستی ,تر سهای خودمان را بشناسیم,و راه کارهایی را که برای فرار از
ترس انتخاب کردیم را هم بشاسیم, و آگاهانه دست برداریم,و شروع کنیم به
شناخت عشق ,عشق را موضوع تحقیق و پژوهش خود قرار دهیم, با شناخت
عشق ,و به کار کیری آن در زندگی ,عشق در جایگاه اصلی خود ,قرار خواهد گرفت و با استقرار عشق,ترس که از خلا عشق بوجود آمده بود ,خواهد رفت,
و باقی ماجرا,پاینده باشید.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط صبوری 91/10/13:: 2:12 صبح     |     () نظر

اکثریت ما ,با ترازویی که دو کفه دارد, آشنا هستیم,ترازویی بادو کفه که همیشه بایستی در حالت تعادل باشند, خالا اگر ما خودمان رایک ترازویی بادو کفه
 فرض کنیم,در یکی از کفه ها اگر ما دوست داشتن هایمان را بگذاریم و در کفه دیگر دوست نداشتن هایمان را ,در عرض روز اگر خوب توجه کنیم می بینیم که اکثریت ما در اکثر اوقات  کفه های ترازوی مان,هیچگاه در حالت تعادل نیست,یکی از کفه ها سنگینتر از کفه دیگر است,این بدان معنا است که ما ,در اکثر اوقات از حالت تعادل خارج هستیم ,یا در حالت افراط هستیم یا در حالت تفریط,و این یکی از دردهای بزرگ بشر اامروز است,البته دوست داشتن یا دوست نداشتن فقط یک مثال از ده ها مثالی است که میتوان زد واین احتیاج به بررسی دقیق دارد , وبایستی به چراهای زیادی که ما  را,در این لحظه از تعادل خارج کرده,جوابی برایش پیدا کنیم,در هر صورت
اکثریت ما در حالتی هستیم که هر لحظه با بهم ریختن تعادلمان ,به زیر کشیده
میشویم,یکی از مواردی که میتوانیم به خودمان کمک کنیم ,شناخت نقاط ضعفی
 است که ما ,در خودمان کشف میکنیم,نقاط ضعف ما میتواند علل بزرگی برای
بهم ریختن اعتدال ما باشد,ما بجای رفتن به سمت قدرت ,بهترین کاری که میتوانیم بکنیم شناخت ودرمان نقاط ضعف مان است ,اگر نقاط ضعف درمان شوند ,خود به خود به قدرت دست یافته ایم,نه اینکه با داشتن ضعف های فراوان دنبال قدرتهایی خارج از خودمان در بیرون بگردیم تا تعادلمان بهم نریزد,که با درمان
ضعف و تبدیل شدن آنها به نقاط قدرت ,قدم به حیطه کار درست و عمل درست
می گذاریم که نشانه تعادل انسان است,نتیجه و محصول تعادل کار و عمل
درست است,پاینده باشید.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط صبوری 91/10/3:: 12:59 صبح     |     () نظر

این مطلب از من نیست ,امروز آنرا خواندم و دوست داشتم شما را هم در آن
 سهیم کنم ,بدون ذره ایی دستکاری تقدیم شما,پاینده باشید.
حکایت میکنند که روزی مردی ثروتمند سبدی بزرگ را پر از گردو کرد، آن را پشت اسب گذاشت و وارد بازار دهکده شد، سپس سبد را روی زمین گذاشت و به مردم گفت این سبد گردو را هدیه میدهم به مردم این دهکده، فقط در صف بایستید و هر کدام یک گردو بردارید. به اندازه تعداد اهالی، گردو در این سبد است و به همه می‌رسد."
مرد ثروتمند این را گفت و رفت. مردم دهکده پشت سر هم صف ایستادند و یکی‌یکی از داخل سبد گردو برداشتند. پسربچه باهوشی هم در صف ایستاد. اما وقتی نوبتش رسید در کنار سبد ایستاد و نوبتش را به نفر بعدی داد. به این ترتیب هر کسی یک گردو برمی‌داشت و پی کار خود می‌رفت. مردی که خیلی احساس زرنگی می‌کرد با خود گفت: "نوبت من که رسید دو تا گردو برمی‌دارم و فرار می‌کنم. در نتیجه به این پسر باهوش چیزی نمی‌رسد."
او چنین کرد و دو گردو برداشت و در لابه‌لای جمعیت گم شد. سرانجام وقتی همه گردوهایشان را گرفتند و رفتند، پسرک با لبخند سبد را از روی زمین برداشت و بر دوش خود گذاشت و گفت: "من از همان اول گردو نمی‌خواستم این سبد ارزشی بسیار بیشتر از همه گردوها دارد." این را گفت و با خوشحالی راهی منزل خود شد.
 خیلی‌ها دلشان به گردوبازی خوش است و از این غافلند که آنچه گرانبهاست و ارزش بسیار بیشتری دارد سبدی است که این گردوها در آن جمع شده‌اند. خیلی‌ها قدر خانواده و همسر و فرزند خود را نمی‌دانند و دایم با آنها کلنجار می‌روند و از این نکته طلایی غافلند که این سبدی که این افراد را گرد هم و به اسم خانواده جمع کرده ارزشی به مراتب بیشتراز لجاجت‌ها و جدل‌های افراد خانواده دارد. خیلی‌ها وقتی در شرکت یا موسسه‌ای کار می‌کنند سعی دارند تک‌خوری کنند و در حق بقیه نفرات مجموعه ظلم روا دارند و فقط سهم بیشتری به دست آورند. آنها از این نکته ظریف غافلند که تیمی که در قالب شرکت، آنها را گرد هم جمع کرده مانند سبدی است که گردوها را در خود نگه می‌دارد و حفظ این سبد و تیم به مراتب بیشتر از چند گردوی اضافه است.
 بسیاری اوقات در زندگی گردوها آنقدر انسان را به خود سرگرم می‌کنند که فرد اصلا متوجه نمی‌شود به خاطر لجاجت و یا یکدندگی و کله‌شقی و تعصب و خودخواهی فردی و گروهی در حال از دست دادن سبد نگهدارنده گردوهاست و وقتی سبد از هم می‌پاشد و گردوها روی زمین ولو می‌شوند و هر کدام به سویی می‌روند، تازه می‌فهمند که نقش سبد در این میان چقدر تعیین‌کننده بوده است.
 بیایید در هر جمعی که هستیم سبد و تور نگهدارنده اصلی را ببینیم و آن را قدر نهیم و نگذاریم تار و پود سبد ضعیف شود. چرا که وقتی این تور نگهدارنده از هم بپاشد دیگر هیچ چیزی در جای خود بند نخواهدشد   و به هیچ‌کس سهم شایسته و درخورش نخواهد رسید. دیگر فرصت‌ها برابر در اختیار کسی قرار نخواهد گرفت و آرامش و قراری که در یک چهارچوب محکم و استوار قابل حصول است به دست نخواهد آمد.



کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط صبوری 91/9/18:: 12:10 عصر     |     () نظر

در نوشته قبلی از این مسله که انسان نه مالک مادیات است و نه مالک معنویت,
یادی کردم,مادیات وسیله هایی برای زندگی جسمانی هستند و مهر و محبت و عدالت و صداقت و ,,,,,,,,,,و صدها نمونه از قوانین معنوی که در دنیا جاری هستند
امکانات جامعه انسانی برای یک همکاری ویک همزیستی را فراهم میکنند.
 مادیده ایم که کسی که فوت میکند هیچ چیزی از مال دنیا با خودنمی برد و حتی هیچ چیزی هم از معنویت و روحانیتی که در دنیا به صورت پنهان جاری است با خود نمیتواند ببرد,چون مالک هیچ چیزی نیست,هم قوانین الاهی مثل عدل و
محبت و یا نعمتهای مادی بعد از فوت هر عزیزی ,دارند کار میکنند ,تا اینجا اگر
قبول دارید ,میتوانیم ادامه دهیم,پس مالکیت یک امر توهمی است ,ولی برای
 زندگی بسیار پیچیده امروز قراردادی اجتماعی است که بایستی رعایت کرد ,
ولی از لحاظ درونی بایستی این را بپذیریم که مالک همه چیز ,چه از مادیات و چه
از لحاظ معنویت ,خداوند است,وقتی دروننا این مسله پذیرفته شد ,غرور خود به
خود محو میشود,وما به سکوت میرسیم,ما چیزی برای مغرور شدن نداریم ,توهم اینکه چیزی هستیم ما را بسیار
مغرور کرده ,ما هزاران چیز برای باد شدن و مغرور شدن داریم ,هر چیزی میتواند
باعث رشد منیت و غرور ما شود ,و درست مثل گرفتار شدن در باتلاق ,هر چه
مغرورتر شویم,در باتلاق بیشتر فرو میرویم,تنها راه نجات,آگاهی به این واقعیتاست
که ما هیچ چیز نیستیم ,ما بایستی به هیچ برسیم,این هیچ یعنی پایان غرور,
این هیچ یعنی گردن نهادن به اینکه خداوند همه چیز است, انسان در این نقطه
به سکوت میرسد,این آگاهی انسان را به سکوت میرساند,و در این سکوت است
که صدایی و سوالی به گوش میرسد ,,,اگر من هیچم پس اینجا چه کار دارم ,,,؟
واین بزرگترین سوالی است که انسان از خودش میپرسد, ما جوابی به این سوال
نداریم ,هر جوابی باز از ذهنی می آید که مربوط به واقعیت نیست,وهمین بیجوابی
و ندانستن پاسخ ما را به مراقبه واقعی می برد,وقتی سوال درونی شد , جواب را
هم بایستی درونی شنید,وما در ست مثل یک شکارچی ,در سکوت کامل و هوشیاری کامل ودر یک مراقبه دایم,منتظر شکار می مانیم ,شکار, الهام وندا  از جانب او خواهد بود که هدف مارا به عنوان یک کارگر خداوند معلوم خواهد کرد,
و صد البته ما زندگی روزمره را فراموش نخواهییم کرد,روند زندگی ادامه خواهد
داشت ,ولی در کنار زندگی,ما طالب هدفی درونی هستیم,در واقع ما از این به
بعد ,خود را کارگر خداوند میدانیم ,گارگری که میخواهد در خدمت خداوند باشد,
دیگر اراده ایی برای خود قایل نیست ,واین امری است قلبی نه ذهنی,پس
میخواهد ذره ایی از بینهایتی باشد که همه دارند به نوعی در سازندگی همکاری
میکنند,در واقع همه ما کارگران خداوند در روی این کره خاکی هستیم,بنا بر استعدادهایی که خداوند در درون تمام انسانها به ودیعه گذاشته ,ما مکلف
به خدمت خداوند هستیم ,ما برای سرگرمی به این دنیا نیا مده ایم,همه ما عهد
ساختن بهشتی بسته ایم برای زندگی بهتر,هدف داشتن و جمع کردن و ووووووو
نیست,همه ما استعدادهایی داریم,آنها را بایستی کشف کرد و پرورش داد,و کار
کرد,بقیه از درون ,,خلاقیت,, می آید,ما توان خلاقیت زیبایی را داریم ,زیبایی را
در درون پیدا کنیم,پاینده باشید.



کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط صبوری 91/8/20:: 12:19 عصر     |     () نظر

هر کدام از ما ,از اجزاهای گوناگونی ساخته شده ایم,یعنی هر جز جز ما اگر زیر
میکروسکوپ گذاشته شود ,دنیایی خاص خودش را دارد و کار ی متفاوت با دیگر
جز, انجام میدهد , میلیون ها اجزا بدن هر کدام یک کار مخصوص,که متفاوت با کاردیگری است,  انجام میدهند,  کثرت ,  ولی کل سیستم برای یک بدن کار میکنندودر وحدتی با هم همکاری میکنند, ,یعنی همه اجزا با کارهای متفاوت در هدف, مشترکند و در یک همکاری عاشقانه با هم کار میکنند.
برای یک مجموعه,  که ما آنرا بدن تعریف میکنیم کار میکنند,در عین استقلال هر
جز ,در کل سیستم همه به هم وصل هستند ,یعنی اگر کوچک ترین جز کارش
را درست انجام ندهد ,در کل سیستم  ,اخلال بوجود می آید,و تا این خلل رفع
نشود  ,کل نا آرام است ,مثلا وقتی دندان درد میگیریم,کل سیستم از این درد
نا آرام میشود ,تاثیر درد در کل سیستم ,اثر میگذارد و باعث نا آرامی میشود ,
این یعنی در کثرت , ما وحدتی میبینم ,این بدان معناست که من دنیایی عظیم
هستم متشکل از اجزا,که هر جز در عین استقلال ,کاری که میکند برای کل
سیستم بدن دارای اهمیت است,حالا خود من در دنیایی بزرگتر ,در  درون جسم
کره زمین زندگی میکنم,درست مثل بدن ,تمام آنچه در درون جسم کره زمین
زندگی میکنند,اجزا تشکیل دهنده یک کل هستند,جز , نمیتواند کل را ببیند ,مگر از
کل خارج شود و از خارج کل را نظر کند,هر کدام از اجزا در عین اسقلال ,کاری
متفاوت انجام میدهد,کثرت ,اجزا غیر قابل شمارش هستند ,ولی ضرورت وجودهر جز درکل سیستم ,غیر قابل انکار است,اجزا نمی توانند از ضرورت وجود دیگری در کل سیستم سر در بیاورند,و درک کنند ,مگر با سالها تحقیق و پژوهش در زندگی
یکی از اجزا ,حالا ما همه اجزا یی هستم همکار که برای یک هدف که کل است
کار میکنیم,اگر هر کدام از ما کارش را درست انجام ندهد,تاثیر درکل سیستم انکار ناپذیر است,همه ما اجزا یک هیکل هستیم,یعنی اگر در آفریقا گرسنه ایی ,از فرط گرسنگی فریادادبزند, من که هزارها کیلومتر دورتر از آن زندگی میکنم ,وتورا هم و همه را هم ,تحت تاثیر قرار میدهد,واین غیر قابل انکار است ,
ما  به هم مثل حلقه های زنجیر به هم متصل هستیم,شکست و رنج یکی ,
درد و رنج همه ماست ,این آگاهی را بایستی وارد زندگی خودمان کنیم,ما همه
همکاریم نه رقیب,ولی این هیکل بیمار شده ,یعنی هر کدام از ما کارش را درست
انجام نمی دهد,همه ما در این بیماری مقصر هستیم,در یک سیستم بیمار ,همه
آسیب خواهیم دید,بدون استثنا ,همه ضرر خواهیم کرد,این غیر قابل انکار است,
چه عضوی بدرد آورد روزگار ,دگر عضوها را نماند قرار ,دنیا ذره ایی است ,در من و
من ذره ایی هستم در دنیا, پاینده باشید.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط صبوری 91/8/11:: 12:24 عصر     |     () نظر

من و تو یک زندگی مادی داریم,برای زندگی مادی احتیاج به امکانات داریم,من و تو
یک جسم داریم که از امکانات کره خاکی استفاده میکنیم,جسم به تنهایی هیچ امکاناتی ندارد,امکانات کره خاکی ,امکانات زندگی مادی ما هستند,,امکانات کره خاکی ,از آن هیچکس نیست ,ما مالک هیچ چیز در این دنیای زمینی نیستیم,فقط از این امکانات فراوان در راه رندگی استفاده می کنیم ,تا اینجاهمه قبول داریم ,ما علاوه بر زندگی جسمانی ,یک زندگی معنوی و روحانی هم داریم ,برای زندگی روحانی و معنوی ,احتیاج به وسیله, که ما آنرا جسم معرفی میکنیم داریم ,پس  ما جسمی معنوی و روحانی, علاوه بر جسم مادی, داریم,حالا اسمش را هرچه میخواهید بگذارید,درست مثل جسم مادی ماست,خود به خود دارای هیچ امکاناتی نیست,مابرای زندگی روحانی و معنوی ,نیازمند امکانات هستیم ,
برای هر نوع زندگی ,امکانات مخصوص خودش لازم است,برای زندگی مادی,ما
 احتیاج به استفاده از آنچه در روی کره خاکی هست ,داریم ,ولی برای روحانیت
و معنویت ماده ,به کار نمی آید ,چون جسم معنوی ما مادی نیست , جسم روحانی ما آینه است ,آنچه در این آینه می تابد ,امکانات زندگی روحانی ما
را فراهم میکند,جسم معنوی مااز جنسی است , درست مثل آینه,وقتی خودمان را در آینه نگاه میکنیم ,تصویری تمام و کامل , را میبینیم,تصویر خود اصل ما نیست ولی به تعبیری ازخود واقعی ماست, درست مثل عکس ماه در آب ,از طرفی خداوند حی و حاضر درست مثل خورشید,بر تمام جسم های روحانی  انسانها می تابد,بدون ذره ایی فرق,یعنی امکانات زندگی روحانی ما ازتابش خداوند بر آینه روح ما فراهم می آید,وبه ما هدیه امکانات زندگی معنوی را میدهد,یعنی بر جان معنوی ما که آینه است ,خداوند بزرگ با تمام وسعت بینهایتش می تابد,و ما بدون این تابش امکان زندگی معنوی نخواهیم داشت,,محبت ,صداقت ,رحمت , کرامت وبینهایت خصایص خداوند فقط و فقط امکاناتی هستند که ما میتوانیم از آنها استفاده کنیم, اینهاامکانات ما برای انسان شدن هستند,زندگی معنوی ,یعنی از امکاناتی که بر آینه روح ما می تابد برای انسان شدن ,استفاده کنیم,ولی آیا ما این تابش را حس می کنیم؟چرا این تابش حس نمی شود؟ اشکال درکجاست,خداوند که حاضر است ,و تابیدن دایمی.                           در واقع اشکال را بایستی درآینه جستجو کرد,یعنی آینه کدر و تار شده که انعکاس و تابش درست صورت نمی گیرد,اشکال از تیرگی روح ماست,درد که
پیدا شود درمانش هم پیدا میشود ,پس  بایستی روح را از تیرگی پاک کرد و جلا داد تا تابش انجام گیرد,یکی از راه کارهای زدودن تیرگی این است که بایستی
منفی گرایی ,از هر نوعش که میخواهد باشد,را از نگاه پاک کرد ,ومثبت گرایی را
تمرین کرد,منفی گرایی باعث تیره و تار شدن آینه روح ما میشود وباعث مانع
تابش نور خداوند میشود,زدودن این تیرگی فقط با مثبت گرایی امکان پذیر است,
واین کار احتیاج به تمرین و ممارست دارد ,یکشبه نمی توان به آن رسید,باید کار
کرد و نا امید نشد ,پاینده باشید.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط صبوری 91/8/7:: 12:30 عصر     |     () نظر

نگاه ما به خاک چگونه است,منظور من خاک است ربطی به وطن وغیره ندارد ,
همین خاکی که روی آن راه میرویم ,همین خاکی که هزاران هزار,مرده وجسد هایمان را در دل خود پنهان میکند,خوب که توجه میکنم ,میبینم ,هیچ مخلوقی به اندازه خاک جوانمرد نیست,هر چه کثافت و آشغال و مرده و.................را در دل خودجا میدهد بدون ذره ای اعتراض و در عوض زیبایی و سبزی و درخت و میوه و......میدهد,وعارفان بزرگ بعد از عمری ریاضت و تربیت شدن وتعلیم زیر نظر پیری مرشدواستادی کاردان اگر به آن آگاهی معنوی ودرک برسند به این خصلت دست پیدامیکنند که زهر بگیرند و شکر وعسل پخش کنند,بخشنده تر از خاک ندیدم,طلا
وجواهرات و هزاران معادن باارزش را بدون ذره ایی توقع میبخشد ,کدام از ما چنین
بخشندگی را سراغ داریم,فروتن تر ازآن سراغ داریم , در هر جا پایین ترین مقام را
در بین ما دارد ,در هر مجلسی پایین ترین جا می نشیند,مقاوم ترین است که
هرچقدر آنرا بکوبیم  ,عوض نمی شود همان خاک است ,صادق و یک رنگ ,بدون
ریا ودروغ,وستار و امانتداری که نمونه ایی نمی توان برای آن گفت,صندوق گنج را
در نقطه ایی در دلش جای بده و ده ها سال بعد بدون ذره ایی کاستن تحویل
میدهد,دانه ای را ,بذری را در دلش بکار و ده ها خوشه تحویل بگیر ,کجا سراغ
داریم مثل خاک ,کاملا تسلیم ,هر کاری بکنی ,تسلیم محض, برای خدمت کردن
است ,جایی که هر کدام از ما اگر بخواهیم مثل خاک شویم بایستی ده هاسال
آموزش سخت ببینیم که کمی مثل خاک شویم ,پس یکی از مخلوقات خداوند,که
ما آنرا بی ارزش و یا کم ارزش میپنداریم چقدر مقدس و پاک است ,وقتی روی
خاکی راه میرویم ,بدانیم  که پا روی چیزی مقدس میگذاریم ,پاینده باشید.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط صبوری 91/7/4:: 7:47 عصر     |     () نظر

هر آنچه در این دنیا ,تمام عالم های مادی و غیر مادی ,وجود دارند ,جزیی از
مخلوقات خداوند ,که بزرگی مختص او است و بس, هستند.اگر تا به  اینجاموافق
با این حقیر هستید ,ادامه میدهیم,و این دنیای مادی ,دنیای تضاد ها هست,یعنی
ما در دنیای مادی و جسمانی با دو چیز منفی و مثبت ,نر و ماده ,سر و کار داریم,
یعنی وجود هر متضادی باعث شناخت و معرفت ضد خودش است , ما چگونه پی
میبریم این کار خوب است یا بد ,خوب به واسطه بد شناخته میشود,پس مثبت و
منفی در ذات خودش به رسالتی که خداوند متعالی به عهده اش گذاشته ,عمل
میکند,با توجه به اراده خداوند ,تسلیم محض هستند,اگر اراده کند که منفی باش,
تسلیم محض در اراده اوست,پس خیر و شر ,تابع و تسلیم محض اراده خداوند ,
هستند,هردو مخلوق وتسلیم رسالتی که بایستی در راه طرح بزرگ ,طراح متعالی
در خدمت باشند,پس هر مخلوقی در این عالم ,برای طرحی عظیم کار میکند,ویکی
از این مخلوقات ,شیطان است,که ما به عنوان منبع شر و شرارت ,او را میدانیم ,
اگر خوب توجه کنیم ,شیطان از جنس آتش است ,برای اینکه انسان رابه آتش
میکشد,پس کار شیطان در نهایت به آتش کشیدن است,یعنی خداوند برای آتش
زدن انسان شیطان را خلق کرده,در ظاهر میگوییم کجای این عدالت است , ولی
صبر کنید,مثالی میزنم,وقتی سفال گری میخواهد کوزه ایی را درست کند ,وقتی
گل را به صورت کوزه فرم میدهد,بعد او را در کوره آتش قرار میدهد تا در مجاورت
آتش سخت شود و پخته شود ,تا ظرفیت حمل آب را پیدا کند,اگر در مجاورت آتش
قرارش ندهد ,دیگر نمی تواناز آن استفاده کرد,و شیطان در فرم های مختلف و به
اشکال متفاوت حظور پیدا میکند,تا ما پخته شویم ,تا ظرفیت پیدا کنیم ,تا برای طرح
بزرگ آماده شویم,شیطان آنقدر در لباس های متفاوت ظاهر می شود تا یک بار
دست رد به سینه او بزنیم,از آن لحظه ما در کوره به طرف پختگی و سخت شدن
قرار میگیریم,و تا آن لحظه اگر از خواب بیدار نشویم ,ناپخته خواهیم مرد,او مسول
بزرگ کردن ماست ,واین زمانی است که ما تسلیم او نشویم,پخته و سخت و
پر ظرفیت میشوم زمانی که تمام تر فندهای او نتواند ما را به راه خود بکشاند و یا
در راه خودش نگاه دارد,رسالت شیطان فقط تا حد وسوسه و پیشنهاد می تواند
جلو رود ,حق انتخاب ندارد,اگر انتخاب کنیم که به راه او برویم ,ما  گرفتار عدالت
خداوند خواهیم شد ,شیطان هیچ حقی برای مجازات ندارد,او آموزگاری است که
رسالتش را به این طریق بجا می آورد,با طرحی بسیار دقیق و حساب شده
خلق شده ,کاملا تسلیم اراده خداوند,پاینده باشید.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط صبوری 91/6/22:: 8:31 عصر     |     () نظر

وقتی نگاه میکنم به روابط وارتباطات امروز بین هم ,به نکته ایی مشترک و بسیار
پنهان برخورد میکنم, نگاهی که اکثر ما مردم دنبال میکنیم وپایه های  ارتباطات اکثر ما شده,تلاش برای بردن و فرار از باختن است ,یعنی اکثریت ما وقتی, قدم
برمی داریم که نفعی برای ما حاصل شود, یعنی حس برنده شدن در ما بوجود
بیاید ,نگاهی مطلق گرا که همه چیزها را از این دریچه قضاوت میکنیم ,اگر خوب
 توجه کنیم,در هر زمینه ایی,اگر دست بگذاریم ,این روند را درآن می توان پیدا کرد
وتلاش وافری برای برنده بودن را با انواع و اقسام روش ها ,می توان دید,ودر این
راستا آنچه در انسان کور میشود ,,حس تشخیص ,, است.
عقل ما وحس تشخیص ما در این نوع زندگی که در تمام دنیا با روش های متفاوت
در جریان است ,کار نمی کند,در این روش از زندگی, ما همیشه خود را در مرکز
قرار میدهیم ,درواقع خود محوری مطرح است,و حاصل خود محوری تنهایی است
که در نهایت انسان را به تباهی می کشاند,وما در نهایت غفلت, به این نوع نگاه
عادت کرده ایم,انگار در خواب داریم راه میرویم,محصول خومحوری تباهی است هر
چقدر هم که برنده باشیم ,وتنهایی یعنی اینکه ما از خداوند دور شده ایم ,با بی
کسی فرق میکند,وقتی با خداوند هستیم تنهایی دیگر معنا ندارد, وقتی خداوند
را محور و مرکز تمام اعمال و اندیشه های خود قرار میدهیم ,از تباهی به راه
موفقیت, قدم میگذاریم,از تنهایی وتباهی نجات پیدا میکنیم,از خود محوری به خدا
محوری نقل مکان میکنیم,از حیطه برنده شدن به حیطه موفقیت گام برمی داریم,
وبه این طریق می توانیم سرنوشت خود را تغییر دهیم,خداوند مطلق است و غیر
قابل تغییر,فهم ما نسبت به خداوندنسبی است ,یعنی امروز درک ما از خداوند
یک طور است و فردا بهتر و چند وقت دیگر بهترتر و در روند کمال و رشد بهتر وبهتر,
اگر بجای خود و خداوند کلمه قانون را بگذاریم ,درک خودمحوری وخدامحوری کمی
آسان تر می شود ,در واقع تباهی زمانی رخ میدهد که ما به دنبال قوانین ساخته
شده خودمان میرویم,,,البته در زندگی اجتماعی ما حتما از قوانین اجتماعی باید
پیروی کنیم ,,, منظور من از آنچه در درون ما میگذرد است ,غافل شدن از آنچه که
خداوند اصل واساس قرار داده ,و پیروی از آنچه خود ساختیم ,این اصل مطلب
است,پاینده باشید.


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط صبوری 91/6/18:: 10:24 صبح     |     () نظر

<      1   2   3   4   5   >>   >
درباره

صبوری
هدف از ایجاد این وبلاگ احساس وظیفه ایی است که اولا سپاس از خداوند برای توفیق این فرصت برای خودشناسی در کنار استاد و معلمی که مرا تا ابد بنده خدا کرده و دوم برای آن حتی تویی که نیازمند و طالب کشف ومکاشفه وبنده گی نظم و هماهنگی و هارمونی هستی.در ضمن آنچه مینویسم فقط نظرات شخصی است و هیچگاه بی احترامی و هتک حرمت به هیچ دینی در مرام من وجود نداردکه من عاشق تمام پیامبران خداوند بلاخص حضرت محمد (ص) هستم وهرکسی کوچکترین بی احترامی به اعتقادات و باورهای انسان کنداز خدا پرستی دور است ,اگر دیدگاه من با شما یکی نیست این به دلیل تفاوتی است که در اندیشهای ماست وهیچ چیز دیگری نیست ودر این راه ما هم سفرانی همراه به سمت خداوند هستیم و در این راه من محتاج راهنمایی های شما انسان بزرگ هستم
صفحه‌های دیگر
پیوندها
لیست یادداشت‌ها
آرشیو یادداشت‌ها