بازرگانی خری داشت که او را خیلی دوست میداشت , دوست داشت که دیگران
هم آن خر را به اندازه او دوست بدارند, وحاضر بود هر کاری بکند که این کار صورت
بگیرد, ولی مردم همیشه خر بازرگان را خر می دیدند ,به هر حال خر در عرض روز
برای بازرگان کارش را انجام می داد, روزی بازرگان فکری به نظرش رسید که هر
روز مقداری طلا به گردن خر بیندازدتا از این طریق برای او احترام و ارزشمندی بخرد , و رفته رفته مقدار طلایی که به گردن خرمی انداخت ,مقدارش زیاد شد تا جایی که اگر تا چند روز پیش صد متر راه میرفت در این لحظه بیش از چندمتر ,نمیتوانست بیشتر راه برود,واین طلا ها نه تنها نتوانست نظر مردم را تغییر دهد بلکه تاثیر منفی در روند کارکردن خود خر گذاشت که در اثرسنگینی طلاها دیگر نمیتوانست مثل گذشته کار کند.
نفس انسان درست مثل همان خر بازرگان است,در جایی که نفس جایگاه خودش
را داردوکار خودش را میکند ,وما دوست داریم که ارزش بیش از حدی برای آن
درست کنیم و احترام برایش بخریم ,تلاش بیش از حدی میکنیم تا آنرا آنچه نیست
بقبولانیم , در صورتی که ماهیت و واقعیت خر با انداختن طلا تغییر نمیکند ,نفس ما
هم ماهیت و واقعیتش با هیچ چیزی باارزشی تغییر نمیکنداین داستان قسمتی از وجود ماست که در پی لذت و شهوت وکسب ارزشهای
دنیا دست به هر کاری میزنیم,وآنچه نسیب ما میشود لذتی زودگذری است که
به هیچ طریقی نمیتوان آنرا پایدار نگاه داشت
نفس کارش لذت جویی است و لذت را در کسب و داشتن مادیات جستجو میکند,این خلاف و غیر اصولی نیست و خوب هم است ولی زمانی تضاد و جنگ و
مشکل بوجود می آید که نیروی دبگری جلوی نفس را میگیرد تا از اصول و
قوانین زندگی و الاهی سرپیچی نکند,پس ما علاوه بر نفس که دروجود ما کار
میکند که فقط آنچه را مادی است میبیند ,نیروی دیگری داریم که درستی و
راستی و صداقت و قانون الاهی را میشناسد,ودر انسان نا آگاه این دو نیرو
در تضاد و مقابل یکدیگرند,وجنگی بی پایان در حال رخ دادن,نیروی بیکران الاهی
مخالف کسب لذت نیست ,ولی مخالف کسب لذتی است که قوانین عشق و
عدالت را نفس زیرپا بگذارد,وحالا ما بایستی نظری به درون بیندازیم و ببینیم
کفه ترازو به کدام طرف سنگینتر است ,انسانهای دانا به این تضاد پی میبرند و
بین این دو نیرو صلح و آشتی برقرار میکنند ,آگاهی سبب صلح درونی را باعث
میشودشناخت و معرفت به این دو نیروی درون ,که یکی مادیات را میبیند و یکی معنویت را ,یکی از راه های عشق است, هیچ اشکالی ندارد که نفس ما دنبال لذت باشد ولی ازطرفی, نبایدکسب لذت, باعث بی نظمی درونی ما را باعث شود,کارکرد درست این دو نشانه سلامتی ماست . پاینده باشید.
کلمات کلیدی:
تمام کارهای حیوان غریزی است ,یعنی تعلیم پذیر نیست ,میبینیم حیواناتی که
به خیال ما رام هستند ولی به یکباره به صاحبانش حمله میکنند,من خودم خیلی
دیده ام, حیوان اگر رام است در واقع شرطی شده به آنچه دوست دارد بدست
آورد,انسان برعکس حیوانات غریزی نیست بلکه تماما تحت تعلیم و تربیت عمل
میکند ,این فرق بزرگ انسان و حیوان است .
انسان سروپا نیاز است ,بعضی از نیازها آشکار و بعضی از نیازها در طی دوران
سن آشکار میشوند, خوردن و آشامیدن و ارتباطات و تفریح و مسکن و آموزش و
پرورش و غیره که آشکارهستند در دوران سن از مربیان خود آموختیم که چگونه
آنها را ارضا کنیم ,مربیان آنطور که یاد گرفتند به ما تعلیم دادند,در بعضی از خانه ها
بعضی از نیازها ,تابو بود,ودرباره آنها نبایستی حرفی زده می شد,ما هم یاد
گرفتیم ,بعضی مهمتر و بعضی کم اهمیت تر,تازه اینها نیازهایی بود که مربی ما
فکر میکرد همین هاست ,ولی در هر دوره از سن ما نیازهای جدیدی سر باز
میکرد و ما نمیدانستیم که این چیست ,وآرام آرام نیازهای پنهان خودش را سال
به سال در پهنه زندگی ما آشکار میکرد و غافل از آنها در پی اندک نیازهای مادی
آنها را نادیده میگرفتیم و میگیریم,به طور مثال وقتی نیاز محبت در ما آشکار شد,
اگر مربیان ما آگاهی و دانش لازم را داشتند , به ما یاد میدانند که راه ارضای این
نیاز ,این است که که ما محبت کنیم ,عشق بورزیم ,همه را دوست داشته باشیم,وما را با زیر مجموعه محبت آشنامیکردنند ,مثل بخشش , ایثار و گذشت , مهربانی و غیره ,و من و امثال من که نتوانستیم درست تعلیم ببینیم,تا به این سن و سال در پی شناخت و دانا شدن به این نیازهستیم,مثلا نیاز به توانمندی وقتی سر باز کرد ,ما یاد گرفتیم که داشتن بیشتر یعنی توانمندی ,پس رفتیم که هر چقدر ثروت ومال ومقام و آنچه در دنیا مرسوم است بدست بیاوریم , این جواب نیاز ماست,ولی مال و دارایی ,امکاناتی هستند برای آسایش و راحت حرکت
کردن ,کدام دانا یی را دیده اید که مادیات را عامل قدرت و توانمندی معرفی کند,
این بزرگترین مشکل ماست ,نادانی به نیازهای واقعی وراه ارضای آنها , خیلی
از نیازهای وجودی انسان یا ارضا نمیشوند ویا نادانسته کاری که میکنیم سودی در پی ندارند,انگار تشنه ایم و هر چه میخوریم این تشنگی سیراب نمی شود,
به طور مثال نیازهای مادی که یک واقعیت هستند ,حرمت نفس, اعتماد بنفس,
محبت , خدمت,مهربانی,وصلح وعدالت وکار ده ها نیازی که بایستی شناخته
شوند و راه درست ارضای آنها را یاد بگیریم ,تا سلامت و تعادل حاصل شود,
پاینده باشید.
کلمات کلیدی:
پرواز پرنده را دیده ایم ,با دو بال پرواز میکند , امکان اینکه با یک بال پرواز کند را
ما نمی توانیم تصور کنیم , انسان نیز مانند پرنده دوست دارد پرواز کند ,پروازانسان
مثل پرنده نیست,پرواز انسان در واقع حالتی از رشد را بیان میکند,یعنی انسان
مثل پرنده دارای دوبال هست ,که برای پرواز کردن هر دو بال آن بایستی کار کند
که هر کدام از بالها اگر کار نکند ,پرواز غیرممکن است.
یکی از بالهای انسان مادیات است و دیگری معنویت و روحانیت ,که رسیدن به هر
دو جنبه آن ,انسان را در تعادل نگاه میدارد,وافراط و تفریط در هر جنبه از آن انسان
را از تعادل و در نتیجه از رشد که ما آنرا به سمبلیک ,پرواز کردن می نامیم,باز
میدارد,جنبه اول نیازهای مادی وامنیتی ماست,که همه انسانهای روی کره زمین
یک زندگی معمولی وامکانات علمی و بهداشتی واستفاده ازسایر مواهب و نعامت
خداوند رابا کار و تلاش ومدیریت درست بدست بیاورند, وافراط و تفریط در این حیطه
یعنی خارج شدن از تعادل ,یعنی جا ماندن از کاروان رشد ,یعنی شکستن یکی از
بالهای پروازمان,کنترل کردن حرص و زیاده خواهی وشهوت پرستی و ده ها نمونه
که باعث افراط میشوند و کنترل تنبلی و نرفتن و تن ندادن به کار وتلاش و ده ها
نمونه تفریط که مارا زمین گیر میکند ,افراط و تفریط باعث شکستن یکی از بالهای
ما میشود,بال دیگر ما معنویت و روحانیتی است که درست مثل مادیات بایستی
با کار و تلاش آنرا درک کرد ,واگر از دام افراط و تفریط آنرا نجات ندهیم ,بال دیگر ما
شکسته خواهد شد ,وتوان پرواز از ما گرفته خواهد شد ,درک اصیل روحانیت
درونی انسان که هیچ ربطی به بیرون از وجود ما ندارد ,وکار در این راستا و بیان
وظهور استعدادهای درونی برای ساختن دنیای زیبا که تولید شادی میکند,نشانی
از معنویت وروحانیت هر انسانی دارد ,کار در این جنبه نیز بال دیگر ما را آماده پرواز میکند,وقتی در این دو جنبه به تعادل رسیدیم ,پرواز میکنیم ,و اوج میکیریم ,سکوی پرواز ما از همین نقطه است ,پاینده باشید.
کلمات کلیدی:
داستان سیمرغ عطار نیشابوری راکه شنیده اید :
مرغها از زندگی روز مره خسته شده بودند از اینکه کاری ندارند جز این که هر روز بالا و پایین بروند و تخم بگذارند و دانه بخورند.
برای همین نزد هد هد رفتند و از او راهنمایی خواستند که چه کنیم. هدهد گفت در کوه قاف مرغی است به نام سیمرغ. پیش او بروید و از او بپرسید. او راه کمال را به شما خواهد آموخت ولی راه سخت است و هفت دریا و هفت کوه و ... در میان راه است ، هر کسی نمیتواند طاقت بیاورد.
مرغان رفتند و در بین راه برخی خسته و برخی زخمی از ادامه راه باز ماندند. در نهایت فقط 30 مرغ توانست برسد. آنان هر چه گشتند سیمرغ را نیافتند و عاقبت گفتند نکند سیمرغ خود ما 30 مرغی هستیم که توانسته ایم از بندهای مختلف رها شده و به اینجا برسیم
و بدین سان بود که مرغان که باهم در پی کمال بودن را تاب آورده بودند به سیمرغ افسانه ای دست یافتند ...
ما به دنیا نیامده ایم که خداوند را اثبات کنیم ویا آنرا رد کنیم ,نه با اثبات و نه با رد
خداوند ,نظم دنیاذره ایی جابجا نمی شود,حقیقت کار خودش را میکند ,اگر صبح تا شب ما از خورشید خوب یا بد بگوییم,ذره ایی اخلال در کارش ایجاد نمی شود,
قبول خداوند وادراک قوانین الاهی ما را از بلا و آسیب وضرر و زیان در امان نگاه
میدارد,ولی مسولیت ما به عنوان اشرف مخلوقات رسیدن به کمال وشناخت
وآگاهی به انسان کامل است,خداوند ذره ایی به پرستش ما نیازی ندارد ,ستایش
وپیروی از او,یک سیستم بهداشتی روحی روانی جسمانی است,که در نهایت
به نفع ما ست,ولی این دنیا و همه موجودات به همکاری ما با هم نیازمنداست,
واین همکاری زمانی به وقوع خواهد رسیدکه ما ,من ,را به , ما تبدیل کنیم ,زمین
ما ,منافع ما ,آزادی و صلح ما ,وکسی که به ما رسیده در واقع به سیمرغ رسیده
همه فسادها زمانی رخ میدهد که انسان به من فکر میکند,وراه عرفان و معرفت
در همین دو کلمه است ,از من به ما رسیدن,اگر امنیت هست برای ما , اگرآرامش
وآسایش هست برای همه ما,و الا آخر ,,
داستان سیمرغ رسیدن از من به ما است ,این مسولیت اصلی ماست ,ودراین راه
آموختن ,پروراندن ,تعلیم و تربیت شدن , و پیمودن راه خالی شدن از اغراض
شخصی وپاک شدن و آرام آرام ,آدم شدن ,طی طریق ماست ,خداوند با عشق
به سراغ ما می آید ,که اگر آنرا قبول نکنیم ,با عدالش با ما برخورد میکند, عشق
خداوند همان انسان کامل است ,پاینده باشید.
کلمات کلیدی:
آیا تا به حال عاشق شدید؟
انسان وقتی عاشق میشود ,انگار وارد فضایی دیگر وکیفیتی دیگر میشود ,بااینکه
با همه هست ولی ,باهیچکس نیست,باهمه در این دنیاست,ولی هیچکس بااو
درکیفیت عاشقی نیست,سرلوحه و نگاه او به معشوق است ,بجز او کسی را
نمیبند,او دیگر نیست ,اوغرق در معشوق شده,هر چه میبیند اوست وهرکاری که
میکند برای اوست,این مثال را زدم برای درک بهتر.
حالا من وتو تاریخ ادبیات ایران را قدری میدانیم,از مولوی و حافظ و عارفان عاشق
کمی خوانده ایم ,از پیامبران واز بزرگان دنیا هم قدری میدانیم, وادراک میکنیم که
این عاشقان با تلاش مداوم به جایگاه امروزی خود رسیده اند,با تامل به زندگی
آنها یک نقطه مشترک در آنها میتوان یافت,آنها در آغاز به مقام و ارزش انسان پی
برده اند,در دنیا طلا و الماس و غیره ,مادیات ارزشمندی هستند که هر کدام
جایگاه خودشان را دارند,وارزش هر کدام با کاری که میکنند ,معلوم میشوند ,,,
بگذریم از سوداگران زر و سیم که نادان از درک ارزش واقعی هر چیزی در آن نفس
آخر ,خواهند فهمید ,زیان کرده اند,,, انسان هم درست مانند طلا و الماس دارای
ارزش است ,ارزش های نهفته در وجودش که دراثر کار آشکار میشود ,ما با کار
کردن روی عناصر انسانی نهفته درونی ,ارزش و قیمت پیدا میکنیم,مولوی و شمس
وهزاران هزار بزرگوران عاشق بی قیمت شده اند,یعنی آنقدر قیمتشان زیاد شده
که باملاک مادی نمیتوان آنها را مقیاس کرد,درآغاز کار, الگویان ما این بزرگواران
هستند,آنها انسان را سر لوحه تمام کارهایشان قرار دادند ,انسان, معشوق آنها
بود,برای آنها انسان ومقاوم او ابزار رسیدن به قیمت و ارزشمندی بود,پس آنرا
نه تنها دست کم نگرفتند ,بلکه از آن نردبانی ساختند برای وارد شدن به دنیایی
که فقط عشاق آنرا درک میکنند,این رندی آنهاست,تامل در انسان ,, تو همه
اندیشه ایی بقیه پوست و گوشت و ریشه ایی, ,فهمیدند که انسان زیبایی را و
خوبی را درستی و صداقت را دوست دارد ,یعنی زیبایی او را به شادی میرساند
وزشتی او را اذیت میکند, درک کردند درستی را دوست دارد و دروغ او را ناراحت
میکند و دها نمونه دیگر که با او هماهنگی دارد و ضد آن او را از تعادل خارج میکند,
پس این سر نخ را گرفتند و رها نکردند ,وشروع کردند به کار و تمرین ونظم وآموزش
وتربیت و دسیپلین در این راستا ,و آرام آرام انسان ,رفت کنار و سرلوحه کار آنها ,
زیبایی و درستی و صلح و خدمت و دانایی و آگاهی و نیکویی و محبت و ده ها
نمونه دیگری بود که در آن لحظه آنها فقط آنها را میدیدند,آنها آگاهانه وارد حیطه
عشق شدند,همه ما این حیطه را دوست داریم ,چه کسی است که زشتی و دروغ وبی عدالتی را دوست داشته باشد ,آن کسی هم که در زشتی دست و پا میزندوقتی از محبت و زیبایی کلامی میشنود ,خوشش می آید ,این ذات و فطرت
ماست ,بیاید کار را از همین جا شروع کنیم و آنچه ضد فطرت ماست را با تمرین
وکار از زندگی خود حذف کنیم ,مهمترین وبزرگترین قدم ,همین قدم اول است ,به
نتیجه اش فکر نکنیم ,اینها راه های عشق هستند,پاینده باشید.
کلمات کلیدی:
فرض کنید که در سیاره ایی مثل زمین, همه چیز بود ,ودر این کره خاکی تنها
انسان زنده , شما بودید, ودر کره خاکی طلا , الماس , وهزاران چیز ارزشمند هم
بود,و شما بودید و هزاران هزار ثروت بیکران , قصرها و خانه های خالی ,بانکهای
پر از پول و دلار و غیره ,ولی کسی دیگر نبود,حالا چه میکردید,به نظر من همه را
رها میکردیم و دنبال کسی مثل خودمان میگشتیم, ارزش طلا و الماس از وجود انسان, است ,اگر انسان روی کره خاکی وجود نداشت ,زمین هیچ ارزشی
نداشت,پس بزرگترین ارزشها را انسان داراست,قصر بدون انسان ,خانه و کشور و
دنیای بدون انسان ارزشی ندارد, همه چیزها با وجود انسان ارزش پیدا میکند,پس
چرا انسان با این همه ارزشمندی, که حتی خداوند به تمام فرشتگانش , امر به سجده کرده,در چشمان هم, اینقدر از ارزش افتاده,جرا به این روز افتادیم که تمام ملاک ارزش,مادیات شده , درجایی که خداوند فرموده , که همه چیزها را برای تو آفریدم وتورابرای خودم,,در این کلام که از ارزش عظیم انسان صحبت میکند, , چرا ما به ارزش خودواقف نیستیم,چرا ما ذره ایی از این بیکران ,اینطور باهم رفتار میکنیم,این اشکال از کجاست؟تا جه موقع میخواهیم ادامه بدهیم ,وقتی خداوند میگوید همه چیزهارابرای تو آفریدم , یعنی همه چیز , مادیات و معنویت ,جایی برای فکر نیست که چه چیز بالاتر از انسان است ,دین , زیبایی ,مادیات,وغیره که برای انسان آفریده شده ,ولی چرا ارزش امروزانسان با
داشتن هایش محاسبه میشود , صد در صد بدون کوچکترین شکی بایستی خدا
را از این نابسامانی خارج کرد ,ما با خداوند هیچ مشکلی نداریم , هرچه مشکل
هست ,ما با خودمان داریم ,و ااین مشکل از زمانی شروع شد که ما پا روی حق
وحقوق انسانی دیگر گذاشتیم,وپایمال کردن حق و حقوق ,عادتمان شد ,چرا راه
دور میرویم , از خودمان و از خانواده ونزدیکان خودمان شروع کنیم , اندیشیدن و
توجه به این مسله ما را به نتایجی خواهد رساند ,بایستی اعتراف کنیم که نه ما
از حق خودمان باخبریم نه از حق دیگران ,وقتی آگاه به این مطلب نباشیم ,خیلی
راحت حق را پایمال میکنیم ,نتیجه آن را به وضوح در همه جا میبینیم,بیایم سر
تعظیم به کلام خداوند بیاوریم و انسان و انسانیت را سرلوحه تمام ارزش ها قرار
بدهیم,دیگر بهانه ایی که نمیدانستم , در این زمان که انسان به بلوغ رسیده ,
قابل قبول نیست, نگاه مان را اگر تغییر دهیم ,همه چیز تغییر میکند,این یکی از
راه های عشق است , پایمال کردن حق اگر در کوتاه مدت لذتی به ما بدهد
در دراز مدت ما را بیمار و رنجور میکند ,رعایت کردن حق و ملزم شدن و ادراک به
حق ,جزیی از بهداشت روانی ماست ,پاینده باشید.
کلمات کلیدی:
بارها دیده ایم ,در تلوزیون یا سیرک و یا جاهای مختلف که حیوانی مثلا فک یا
شیر و غیره در ازای هر حرکتی که انجام میدهند ,پاداشی میگیرند ,و او به این
پاداش عادت میکند,در واقع اوشرطی میشود, ازآن به بعد هرکاری را برای گرفتن
پاداش میکند,این مثال را برای این زدم که درک آن آسانتر شود,اگر انسان را در
نظر بگیریم ,کودک در هر خانواده ,اگر آنطور که مربی میخواهد عمل کند به طور
یقین پاداش میگیرد و در غیر اینصورت مورد تنبیه قرار خواهد گرفت , کم کم کودک
به این روش عادت میکند و به پاداش گرفتن شرطی میشود,وبرعکس آنهم صادق
است ,شرطی شدن به تنبیه,یعنی کاری میکند که پاداش او تنبیه باشد,واین طی
سالها زندگی و تغییر فرم به نیت و قصد و هدف درونی تبدیل میشود ,فرم وروش
گرفتن پاداش فرق میکند ولی دراصل رسیدن به همان پاداش دوران کودکی است
این به خودی خود اشکال ندارد ولی وقتی در کل زندگی ,نگاه و شرط گرفتن
پاداش, سرلوحه تمام کار میشود ,انسان را دچار مشکل میکند,به طور مثال در
ارتباطات مابین هم ,آنچه در مد نظر است ,در درجه اول گرفتن هر جیزی میتواند
باشد,از یک محبت یک سلام,یک غذا ,.......وغیره که اگر بدانیم درآن مهمانی ما
از پاداشی نصیبی نخواهیم برد به آنجا نخواهیم رفت ,وبیشتر اختلافات سر همین
گرفتن پاداش است,کم ویازیادش,بی ارزش یا با ارزش بودنش,وباتصویری که ما از
خودمان میسازیم هماهنگ بودن و یا نبودنش و ده مثال دیگر,این نیت و قصد و
هدف اکثر ما شده,یکی از مشکلات فردی,خانواه ایی و اجتماعی و جهانی است
که انسان کاری را برای رسیدن به پاداش انجام میدهد,این تبدیل به بیماری شده,
یعنی اکثریت بیمار شده ایم ,پس در وحله اول بایستی این بیماری موردشناسایی
قراربگیرد,مادام که این تشخیص صورت نگیرد ما در پی درمان آن برنخواهیم
خواست,اولا نیت و قصدهایمان بایستی شناخته شوند,ما یک نیت و هدف
شخصی و فردی داریم که فقط به خودمان وشخص خودمان مربوط میشود ویکی
نیت و قصد و هدف عمومی که از قصد فردی خالی است,واین دو را بایستی از
هم کاملا جداکرد,وهر کدام در جای خودش ارزشمند است,ما بایستی توان
کنار گذاشتن عمل بر مبنای رسیدن به هر نوع پاداش خوب و بد رابدست بیاوریم
که این اولین قدم است ,بعد اهداف فردی خود را بشناسیم,اهداف کوتاه مدت و
بلند مدت ,و برای رسیدن آنها برنامه بریزیم,وتحت آموزش و تربیت ویاد گیریهای
لازم قراربگیریم,ودر اهداف ومقاصد مشترک و عمومی هم بایستی اصول وقوانینی
را یاد بگیرم که مبنای الاهی و انسانی بدون در نظر گرفتن امیال شخصی است,
ما هم سفرانی هم راه هستیم که یک هدف مشترک داریم و آن راه کمال است,
وآنجه را داریم ,در روی یک سفره میگذاریم تا با هم این سفر را به پایان برسانیم
آموختن و یادگرفتن اصول انسانی و رعایت کردن آنها ونظم دادن خود در این راستا
وظیفه هر کدام ما است ,که لازمه یک ارتباط سالم با هم است,که غیر از این تمام
ارتباطات ما بیمارگونه خواهد بود.پاینده باشید.
کلمات کلیدی:
از بدو تولد انسان تا به امروز,انسان در راه تکامل و رشد قدم میگذارد,به طرف
کمال در حرکت است, پس نقص و ناقص بودن اجتناب ناپذیر است ,همه ما نیازمند
هستیم, نیازمندی و نقص دو روی یک سکه هستند , پس اولین توهمی که ما در
آن اسیر هستیم و بایستی از آن آزاد شویم ,دست برداشتن از کامل بودن و پرفکت بودن است,با دست برداشتن از کامل گرایی ,مقدار زیادی از انرژی ما آزاد خواهد شد, پذیرش خودمان به عنوان یک موجود خطاکار که میخواهد راه درست را یاد بگیرید,در این صورت ماقدم به راه کمال میگذاریم,چرا انسانی که ناقص است ادای انسان بی نقص رابایستی بازی کند,دست برداشتن از این بازی مارا از اسارت آزادمیکند,توهم کامل گرایی و سعی در بی نقص بودن ما را بیمار کرده ,انسانی که نقص را پذیرفته ,به طرف کمال که برای ما نسبی است ,حرکت میکند و در راه ,ساخته میشود و میسازد,در صورتی که انسان هایی که راهی را طی نکردند و می خواهند همیشه پرفکت و کامل باشند ,فشار بیش از حدی را بایستی تحمل کنند که همین فشار آنها را از پا درمی آورندودرنهایت آنها را بیمار میکنند,وانواع واقسام توقعات در آنها رشد میکنند,در صورتی که کسانی که به طرف کمال و رفع نقص ویادگیری وسازندگی روی می آورند, توقعات در آنها آرام آرام کم میشوند, توقعات ریشه خشونت است ,توقعات اژدهای هزار سری است که نمی توان تمام سرهای آنرا قطع کرد,هر چقدر به طرف کمال و آگاهایی حرکت کنیم و بیدارتر شویم ,توقعات آب می شوند ,از دیگران برداشته میشوند,وما از این طریق به یک استقلال نسبی خواهیم رسید,ما در ابعاد زیادی بایستی آگاه شویم,
کم شدن توقعات ,خشک شدن خشونت در ماست ودر نتیجه رشد لطافت در ما,
تنها راه ازبین بردن خشونت در دنیا ,رفتن به راه کمال است ,وهرکسی این وظیفه
را دارد ,این وظیفه روحانی ماست,این استقرار در بهشت است,کمال مطلق
خداوند است ,تنها راه نجات ما ,همین است,پاینده باشید.
کلمات کلیدی:
آغاز هر حرکت از خود شروع میشود,مشکلات را میبیند و میخواهد یکی,یکی
آنها را از سر راه بردارد,آگاه شدن از آنچه بر او میگذرد,مشکلات جسمی , روانی
و روحی , عمر دارد میگذرد و هر روز مشکلات جدید بر مشکلات قدیم ,افزوده تر
میشود,و میخواهیم با همان روش های قدیمی به مقابله با آنها برخیزیم ,درمانده
میشویم,به نقطه ایی خواهیم رسید که احتیاج به آگاهی جدید درباره جسم, روان
و روح داریم و هرکدام را در دسته و گروه خودش ,مورد شناخت قرار میدهیم ,
سعی در رفع مشکلات جسمی میکنیم , ارتباطات خود را مورد بازبینی قرار
میدهیم ,واز لحاظ روانی موشکافی میکنیم ,نیاز های خود را مورد توجه قرارمیدهیم
ومشکلات را که واقعیت امروز ماست,را میبینم واز توهم به واقعیت قدم میگذاریم,
روح را معنا میکنیم ,نیازهای روحانی را کشف میکنیم تا روح تشنه راسیراب کنیم,
نیت ها را صاف میکنیم,ومشکلات را نردبانی برای رشد میبینیم ,وآنقدر قدرتمند
میشویم که با مشکلات میرقصیم ,این آغاز خودشناسی است ,و وقتی در این
وادی که حرکتی دایمی تا آخر عمرمان است,جا افتادیم,پا را از حیطه خودمان به
طرف دیگران میگذاریم ,و در آن لحظه شروع میکنیم کمک به دیگران و اطرافیانمان
که واقعیت آنها را تاحدودی با خودمان مشترک میبینیم ,وبزرگتر میشویم, همیاری
وخدمت و همکاری واقعی را تجربه میکنیم,وبا رشد آنها, رشد میکنیم,بزرگتر و
قدرتمندتر پا را فراتر میگذاریم و وارد حیطه شهر و کشور و دنیا شده و در پی راهی
برای پایان دادن درد و رنج ,میگردیم ,و وارد جامعه انسانی که توان دفاع از حق و
حقوق بشر را دارند, میشویم ,سعی در شناخت درد و مشکل و رنج ,خود ,دیگران
,چه در این خاک و چه درآن سوی دیگر دنیا,و جوابی و راه حلی را جستجو کردن
وآنرا تبلیغ کردن,هدفی برای زندگی ما خواهد شد ,واین یعنی پخش شادی بین
همه,و خداوند استعدادهای بیشمار در درون هرکدام از ما گذاشته که برا ی شاد
کردن کار کنیم و زیبایی بوجود بیاوریم ,وبهشت را در روی کره زمین پیاده کنیم تا
همه طعم سعادت و خوشبختی را بچشند,واین آغاز بایستی از خودمان شروع
شود, هر راهی غیر ازخود بیراهه است ,در این صورت ما به وحدت رسیدیم ,کاری را
که تمام هستی در راستای زیبایی میکند,ماباآن هماهنگ شدیم,وروح وروان و
جسم به سلامت میرسند,وسماع شروع میشود,وما با این کار ارتقاع روحانی
پیدا میکنیم,پاینده باشید
کلمات کلیدی:
همیشه سوالی بود که حقوق بشر چیست , وچه کسانی استحقاق دفاع از آن را
دارند؟ وقتی خوب دقت میکنم به اکثر کسانی که ادعای دفاع از حقوق بشر را
دارند, در اکثر نود درصد آنها یک چیز مشترک میبینم, خشمی در ظاهر و کلام و
صوت آنها ,کاری با کسانی که حق انسانها را زیر پا میگذارند ندارم که آنها
جایگاه خودشان را دارند ,ولی با آنهایی که ادعایی در دفاع از حق انسانرا
دارند, دارم,احساس میکنم که کسی میتواند از حقوق بشر دفاع کند که توان کنترل
نفس و خشم را بدست آورده باشد ,ولی در کلام اکثر آنهایی که مدافع حقوق
بشر هستند ,حذف ,نابودی ,بی حرمتی و ................ را به آشکار می توان دید
در صورتی که کسی که میخواهد از حق وحقوق انسان دفاع کند ,بایستی بعد از
طی مراحل وپروسه آکاهی از شناخت انسان , به شادی رسیده باشد, خدمت را
بشناسد و توان اعمالی را داشته باشد که حتی کسانی که حق را زیر پامیگذارند
با دیدن عمل او ,تغییر کنند,خشم در درون خود لذت و لذتجویی را می پروراند ,و
شادی با آن متفاوت است ,وقتی چیزی بدست آوردی که می دانی میتواند برای
رشد دیگری مفید باشد ,بایستی آن را با دیگران شریک شد ,ما بایستی توان
تقسیم کردن شادی را با غیر از خود بدست بیاوریم ,این یعنی دفاع از حقوق بشر
,وگرنه همه میتوانند خشم و خشونت را به اشکال متفاوت بروز دهند , اینکه
نامش را نمیتوان دفاع از حقوق بشر گذاشت ,کسی که به مرحله دفاع از حق
انسان میرسد, دربرابرکسی که حق را هم زیر پا میگذارد ,احساس مسولیت
میکند ,ودو ست دارد که شادی را هم با او تقسیم کند, و تا آنجا که میتواند
سعی در کمک کردن دارد ,او به حیطه دوستی رسیده ,ودر این حیطه میخواهد
همه را با خود به حیطه شادی بیاورد, غریبه و آشنا ندارد , دوست و دشمن
معنی ندارد ,کسانی که از سر تقلید و نا آگاهی حقوق دیگران را زیر پا میگذارند
,سعی میکند آنها را هم به حیطه وحدت و یگانگی و دوستی بیاورد,ولی در اکثر
کسانی که ادعای دفاع از حقوق بشر را دارند, این آگاه شدن را در آنها نمیبینم,
تفیهم تقسیم شادی و بیان آن به صورتی که خداوند استعداد آنرا در درونمان گذاشته,
این یعنی دفاع از حقوق بشر ,کمک کردن به توانمندی انسانها در راه شناخت
استعدادهای درونی وبروز دادن آن ,جاری کردن شادی و تقسیم کردن آن است .
آیا مایی که ادعای دفاع از حقوق انسانها را داریم ,توانسته ایم شادی را با دیگران
قسمت کنیم,قبل از هر اقدام این سوال را از خود بپرسیم,پاینده باشید.
کلمات کلیدی: