اساس حرکت در کودک قبل از رشد عقل ,رفتن به سمت لذت و فرار از رنج است,
اگر کودک نتواند در سنی که رشد عقلی بایستی بکار بیفتد ,از آن گذر نکند و پا به
حیطه و سن بالاتر بگذارد ,در آن صورت اساس عمل او همان است که قبلا بود ,
لذت جویی و فرار از رنج, هر چیزی را که به او لذت میدهد ,به دنبالش می رود و هرآنچه اورا به درد می آورد ,طردش میکند, ودر سالهای بعد,این نگاه او برای هر
عمل میشود,فرم وروش وچگونگی رسیدن به این لذت ها فرق میکند ولی اساس وریشه همان است که در کودکی بود,این درد بزرگ انسان امروزی است,ماندن و بیرون نیامدن به دوره عقل و مسولیت,اکثریت ما بدون در نظرگرفتن مسولیت, گرفتار این نگاه کودکانه هستیم, ویکی از نکات بارز ,این نگاه است که در تمام
دنیا به عنوان اصل زندگی پذیرفته شده, وهیچکس نمی خواهد بازنده شود ,که
درواقع همان گریز از رنج است که در هر زمان لباسی می پوشد و قیافه تغییر
میدهد, عطش برنده شدن که سیراب نشدنی است, تمام دنیا را با هر نوع دین
و مذهب و اقتصاد ورنگ وپوست وفرهنگ وبا هر نوع گرایشات گرفته ,و این نشان
دهنده یک جیز می تواند باشد ,ما بزرگ سالانی کودک هستیم ,کودکانی که
ازدواج می کنیم ,بجه دار میشویم ,سیاست مدار میشویم ,دکتر و اقتصاد دان و
کارخانه دار میشویم , میتوانیم به خودمان و اطرافمان خوب دقت کنیم , به راحتی
میتوانیم ببنینیم که عطش برنده شدن چقدر زیاد است , و هیچکدام از ما خواهان
شکست نیست, واز همین نگاه هزاران فساد بر میخیزد , این فساد درکودک نیست ,چون قسمتی از دوران گذر و رشد اوست ,آشنایی با لذت و رنج, ولی اگر
نگاه تا بزرگسالی خود را بکشاند ,آنوقت ,دروغ , حسادت, کینه و دشمنی ,رنگ و
ریا و تزویر ,بی عفتی , خیانت و نامردی ,اختلاس و دزدی ,ظلم و ستم و,,,,,,,,,,,
هزاران فسادی که از همین عقب ماندگی و گذر نکردن از دوران کودکی را سبب
میشود, ما به این نگاه معتاد شدیم و خودمان بدون کمک نمی توانیم این اعتیاد را ترک کنیم ,احتیاج به طبیب حاذق داریم تا بداندچگونه ترک اعتیاد دهد, یکی از واجبات همین است ,جستجو و یافتن پزشک روح,طبیب روحانی ,که بتواند در حیطه روحانیت ,روح را ببیند و او را بالا بکشد و روح را صیقل دهد, تنها راه خود
کاوی تحت نظر طبیبی دانا و حاذق که چراغ واقعت و حقیقت را در تاریکی اتاق ما
روشن کند و دست ما را بگیرد از تاریکی خارج کند ,طبیبی که با ما در همین لحظه
وجود داشته باشد,وقتی مریض میشویم ,به دکتر در همان لحظه مراجعه میکنیم,
نه در گذشته و نه در آینده ,در همین لحظه,رو در رو ,نه در خیال و نه در رویا ,دنبال
آن بگردیم و پیدا خواهیم کرد,جوینده یابنده است ,پاینده باشید.
کلمات کلیدی:
مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت در بین کار گفت و گوی جالبی بین آنها درگرفت.
آنها در مورد مطالب مختلفی صحبت کردندوقتی به موضوع خدا رسید آرایشگرگفت:من باور نمی کنم که خدا وجود دارد. مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟
آرایشگر جواب داد: کافیست به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد؟ شما به من بگو اگر خدا وجود داشت این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا میشد؟ اگر خدا وجود داشت درد و رنجی وجود داشت؟ نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد این همه درد و رنج و جود داشته باشد.
مشتری لحظه ای فکر کرد اما جوابی نداد چون نمی خواست جر و بحث کند. آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت. به محض اینکه از مغازه بیرون آمد مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده ظاهرش کثیف و به هم ریخته بود.
مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت:میدونی چیه! به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.
آرایشگر گفت: چرا چنین حرفی میزنی؟ من اینجا هستم. من آرایشگرم. همین الان موهای تو را کوتاه کردم.
مشتری با اعتراض گفت: نه آرایشگرها وجود ندارند چون اگر وجود داشتند هیچکس مثل مردی که بیرون است با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد.
آرایشگر گفت: نه بابا! آرایشگرها وجود دارند موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمیکنند.
مشتری تاکید کرد: دقیقا نکته همین است. خدا وجود دارد. فقط مردم به او مراجعه نمیکنند و دنبالش نمی گردند.
برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد
داستان بالا در عین زیبایی نکات زیادی را گوشزد میکند , که اگر امروز در بندیم از نشناختن کارکردقوانین جهان هستی است ,که اگر درفقر و نابسامانی گرفتاریم ,نه از کم کاریخداوند است ,بلکه از نشناختن حق زندگی است که همه انسانها و موجودات در همه رده از نعمت تجربه زندگی ,که جزیی ازظهور خداونددر آن است,را دارند. وما آنرا به انحای گوناگون زیر پا میگذاریم,سفره ایی گسترده است با تمام غذاهای مادی و معنوی ,که اگر حق را رعایت
کنیم ,به اندازه کافی نسیب همه خواهد شد,بایستی اجازه بدهیم دیگران هم زندگی را ,ظهور و حظور خدا راتجربه کنند , رشد در میدان زندگی, حظور دارد نه
در میدان مرگ و نابودی ,در رفتن به سمت نابودی و تخریب که رشدی نیست,در
صبر و ماندن و استقامت و پایداری و پیدا کردن راه و جواب ,رشد پدید می آید, که
اگر زندگی را با تمام ابعاد آن پذیرا باشیم , که گام اول این پذیرش ,به رسمیت
شناختن حق زندگی دیگران به اندازه خودمان است,اگر این گام را برنداریم ,رشدی
درکار نیست,همه ما دنبال رشد هستیم ,ولی رشد را با اندوخته و ثروت نمیتوان
اندازه گیری کرد ,قدرت, حاصل و میوه رشد است که درنتیجه درافتادن ما با زندگی بدست می آید,وقتی در رنج و درد هستیم , حتما در جستجوی زیر پا
گذاشتن قانونی از قوانین الاهی بگردیم ,که توسط ما شکسته شده ,دنبال مقصر
در بیرون از خود نگردیم ,یادمان باشد تنها چیزی که ما با خودمان می بریم قدرتی
است که از زندگی کردن درست و بر مبنای قانون الاهی کسب کردیم,ما
بایستی سالم به دنیای بعد از مرگ که انگار زاده شدنی است به زندگی جدید ,
قدم بگذاریم,که اگر ناقص به دنیای پس از مرگ زاده شویم ,زندگی بسیا ردشوار
خواهد بود,کودک را در بطن مادر در نظر بگیرید , بطن مادر برای کودک دنیایی است
کامل ,نه پایی به کار او می آید و نه دستی ,در این دنیا اندام ها ساخته میشوند
برای دنیای جدیدی که کودک تصورش را هم نمی کند, حالا اگر مادر بهداشت را
رعایت نکند وهر کاری خواست انجام دهد و باعث آسیب جنین شود, کودکی
ناقص متولد میشود که زندگی بسیار دشواری را خواهد گذراند,در این دنیا مادر
,خود ما هستیم ,که با آگاهی و خردمندی ,اعضایی که در بطن زمین ساخته
میشود وبه کار دنیای بعد می آید ,را متوجه باشیم,پاینده باشید.
کلمات کلیدی:
وقتی خوب توجه می کنم ,به خودم و اطرافیانم ,می بینم که در همین لحظه همه
به آنچه می خواستند و به آرزوهای درونی خود رسیده اند, انسان زیاد صحبت
میکند و زیاد بر زبان می آورد , ولی دروننا به دنبال چیزی هست که در ایام کودکی
تصمیم گرفته تا به آن دست پیدا کند ,در واقع سناریوی زندگی خود را نوشته و
سال های مابقی را بازی میکند,آری در این لحظه ما به آرزوهای خودمان رسیدیم
ولی چرا از جایگاهی که داریم ناراضی هستیم ؟
دلایل زیادی میتواند داشته باشد , که یکی از دلایل آن تفاوت زمانی است ,که
واقعیت های, زمان تصمیم گیری ما با واقعیت لحظه حال درتضاد کامل است, مثلا
در کودکی وقتی از دست نزدیکان مورد اذیت و آزار قرار گرفته بودیم ,آرزوی رهایی
از آنها را در پیش نویس زندگی خودمان نوشتیم , این تصمیم گیری مطابق خواستن
آن روز معقول بود ولی وقتی در سن سی سالگی آن آرزو متحقق شد , وما امروز
تنها وبی کس در گوشه ایی هستیم و زندگی میکنیم, با واقعیت امروز و این لحظه
که باید در جمع باشیم در تضاد است,در نتیجه به آرزویی که داشتیم رسیدیم ولی
به عوض شاد بودن ما ناراحتیم ,غمگین هستیم ,افسرده ایم,وبارها دشنام نثار
دنیا و زمانه میکنیم و همه را جز خودمان را زیر سوال بردیم ,و گمان راسوی دنیا
و سرنوشت تازاندیم ,بدون اینکه ذره ایی به خودمان شک کنیم ,جایگاه امروزی که
ماد ر آن هستیم ,دقیقا ,جایگاهی است که حاصل انتخاب ماست .
ما گرفتار تضادهای بی شماری هستیم ,از طرفی ارتباط را که واقعیت امروز ماست
را میخواهیم ولی وقتی به زندگی خودمان توجه میکنیم میبینم که از بی کسی
جقدر ناله میکنیم ودر عین حال چقدر بهانه برای ماندن در این وضعیت می آوریم,و مثالهای فراوانی که هر کسی میتواند از زندگی خودش بزند, در یک کلام ما در این لحظه با تضادهای زیادی مواجه هستیم که ما را در سر دوراهی های فراوان میخکوب کرده , نه توان رفتن داریم نه توان ماندن ,دقیقا در برزخی گیر افتادیم ,دست و پازدن در مردابی که بین رشد و افول ما را می کشانند,وتازه این را کسانی متوجه میشوند که به یک آگاهی از خودشان رسیده اند ,آگاهیی که انسان را متوجه برزخ میکند ,وگرنه انسانهایی که متوجه نیستند تا آخر عمر میروند نه می بینند ونه می دانند که در چه تضادی گرفتارند, ما برای رهایی از این تضادها مجبور به بازبینی گذشته و خصوصا مروری به دوران کودکی خود هستیم تا آرام آرام بتوانیم پیش نویسی جدید برای خودمان بنویسم و این احتیاج به کار دارد ,یکی ازکتاب هایی که می تواند در این راه به ما کمک کند و اطلاعاتی به ما بدهد کتاب (بعد از سلام چه می گویید اثر اریک برن ) است و این پیش نویس در همه زمینه هاست ,مادی و معنوی , پاینده باشید.
کلمات کلیدی:
یکی از مشکلات انسان امروزی که من هم جزیی از آن هستم ,این است که
وقتی خشمگین هستیم ,فکر میکنیم اگر خشم تخلیه شود , به آرامش میرسیم
در صورتی که تا به حال حتی نمونه ایی سراغ نداریم که با تخلیه خشم و تنفر,
کسی به آرامش و رهایی از خشم عصبی رسیده باشد, تخلیه خشم و تنفر و
کینه و عداوت نه تنها باعث کم شدن آنها نخواهد شد بلکه باعث ازدیاد آنهاست,
تنها راهی که میتوان از ازدیاد آنها جلوگیری کرد ,تمرین در کنترل کردن آنهاست ,
ما بایستی به این آگاهی برسیم تخلیه و بروز دادن هر نوع احساس بد ,تولید
بیشتر احساس بد میکند ,با تخلیه ما شفا پیدا نمی کنیم ,و درست اگر ما آگاه
شویم که بروز دادن احساسات خوب ,تولید بیشتر احساسات خوب را موجب میشود ,واگر به دنبال احساسات خوب باشیم وتمام عمل کردمان در این حیطه
باشد, باز هنوز ما اسیریم و در بند.در یک کلام ,ما به احساسات خوب و بد
شرطی شده ایم و عادت کردیم ,معتادشدیم و برای ترک اعتیاد بایستی تحت
نظر پزشکی مجرب قرار بگیریم تا بتوانیم احساسات را که واقعیت را نمی بیند,
تحت کنترل درآوریم.
اگر به این آگاهی برسیم آنزمان میتوانیم آرام آرام به واد ی و حریم استقلال و آزادی قدم بگذاریم ,یعنی اسقلال و آزادی را بایستی از خودمان شروع کنیم در بیرون از خودمان آزادی مفهومی نداردآنچه در بیرون مطرح هست حق وحقوقی انسانی ما به عنوان یک شهروند کره زمین مطرح است که خداوند از سر عشق وعدالت تعیین کرده است ,کنترل اولین مرحله از شفاست ,ما بایستی با آموزش و پرورش ,یاد بگیریم که زمام امور خودرا بدست بگیریم واز زیر سلطه احساسات بد و خوب بیرون بیاییم ,بله همجنان که احساسات بد ما رااسیر کرده
ما اسیر احساسات خوب هم هستیم ,ما از چرخه احساسات بایستی خود را
بیرون بکشیم و وارد حیطه عقل و دیدن واقعیت شویم ,حیطه عقل و خرد , حیطه
آزادی و استقلال است ,آغاز ورود به این حیطه کنترل است,مرور آنجه به آنها
شرطی شدیم ,عادت کردیم ,نا آگاهانه عمل کردنهایمان,یادگیریهایمان,وچندین
چیزدیگر,ما را به عقل که آزادی و استقلال محصول آن است خواهدرساند ,
پاینده باشید.
کلمات کلیدی:
بازرگان ثروتمندی 4 همسر داشت. چهارمین همسر را از همه بیشتر دوست داشت،لباسهای فاخر و زیبا برای او تهیه میکرد و با ظرافت بسیار با وی رفتار مینمود. بهترین امکانات رفاهی خاص وی بود و خلاصه نور چشمی بازرگان بود. وی همسر سوم را نیز خیلی دوست داشت. به وی بسیار افتخار میکرد و جلوی دوست و آشنا پز داشتن چنین همسر شایستهای را میداد، اما قلبا همیشه نگران بود که مبادا بیوفایی کند و با مردان دیگر سر و سری داشته باشد.
از قضا این مرد بینوا همسر دوم را نیز دوست داشت! این یکی زنی باملاحظه، صبور و رازدار بود! هروقت بازرگان با مشکلی روبرو میشد به اولین کسی که مراجعه میکرد همین زن بود؛ الحق او نیز دلسوزانه وی را یاری میکرد.
حال بشنویم از همسر اول این بازرگان که زنی بسیار وفادار بود و همه امور زندگی وی از ثروت و تجارت و امورات منزل را مدبرانه تدبیر میکرد. درواقع باید گفت بار مشکلات زندگی این بازرگان به دوش این زن بود. باوجود اینکه بازرگان اصلا این زن را دوست نداشت، زن عمیقا عاشق همسرش بود و بیتوجهی وی را نادیده میگرفت.
روزی بازرگان بیمار شد و از آنجایی که حال وی روز به روز به وخامت میرفت، پیش خود گفت: حال که دارم میمیرم و این زندگی پر از ناز و نعمت را باید رها کنم بهتر است یکی از همسرانم را با خود ببرم تا در این راه تنها نباشم!
از همسر چهارم پرسید: من تو را بیشتر از همه اینها دوست دارم. در مدت زندگی با من از تمام موهبتها بهرهمند شدی، همیشه بهترین لباس و تجمل از آن تو بود و به بهترین نحو از تو مراقبت نمودم. حال که من دارم میمیرم آیا حاضری در این سفر همراه من باشی؟
زن پاسخ داد: به هیچ عنوان! و با گفتن این حرف از اتاق خارج شد. جواب زن همانند چاقوی تیزی بر قلب مرد فرو رفت. مرد غمگین ودلشکسته از همسر سوم پرسید:
در تمام زندگیام تو را دوست داشتم حال که من درحال مرگ هستم آیا حاضری در این سفر همراه من باشی؟ زن با گستاخی پاسخ داد: نه. زندگی اینجا خیلی خوب است! تازه من تصمیم دارم بعد از مرگ تو با مرد دیگری ازدواج کنم!مرد بازرگان از شیدن چنین پاسخی بسیار افسرده شد و با غصه رو به زن دوم کرد و از وی پرسید: من همیشه در هنگام مشکلات به تو رجوع میکردم و تو همیشه به من کمک میکردی. حال من باز هم به کمک تو احتیاج دارم آیا وقتی من مردم تو حاضری بعد از من بمیری و در این سفر همراه من باشی؟ زن گفت: متأسفم! اینبار هیچ کمکی نمیتوانم بکنم. نهایت کاری که بتوانم انجام دهم اینست که تا قبرستان تو را بدرقه کنم! این سخن همانند تندری بر سر مرد فرود آمد و او را از درون ویران ساخت.
«من با تو خواهم آمد. هرجا که بروی من با تو میآیم.» مرد بازرگان سرش را بالا گرفت و دید همسر اولش کنار بستر اوست. وی بسیار لاغر و تکیده بود، گویی سالهاست که از سوء تغذیه رنج میبرد. بازرگان با لحنی پر از اندوه، شرمزده به همسرش گفت: ای کاش آن زمانی که در توانم بود از تو مراقبت بیشتری میکردم. ولی افسوس!درواقع همه ما دارای 4 همسر هستیم!
همسر چهارم بدن ماست. فرقی نمیکند چقدر خرج وی کنیم و چقدر از وی مراقبت کنیم هنگام مرگ او ما را ترک میکند!
همسر سوم ما؟! ثروت و دارایی، مقام و موقعیت اجتماعی ماست که هنگام مرگ همه آنها به دیگری میرسد.
همسر دوم ما، همسر، خانواده، دوستان و آشنایان ما هستند. مهم نیست چقدر با ما مأنوس هستند تا زمانی که در این دنیا هستیم با ما هستند و هنگام مرگ نهایتا تا قبرستان با ما خواهند بود!
همسر اول ما روح ماست که اغلب به علت توجه مفرط ما به مادیات و ثروت و لذات نفسانی مورد بیتوجهی قرار میگیرد و فراموش میشود. حال خود حدس بزنید . تنها چیزی که هرجا که باشیم همراه ماست چیست؟ شاید بد نباشد اگر امروز آن را دریابیم و از وی مراقبت کنیم تا اینکه هنگام مرگ فقط تأسف و حسرت نصیبمان نشود.
کلمات کلیدی:
روزی روزگاری موشی در مزرعه زندگی میکرد . در این مزرعه به غیر از جناب موش یک مرغ گوسفند و گاو و ماری که شدیدا دشمن موش بود به همرا زن و مرد مزرعه دار زندگی میکردن یه روز موشه گشنه میشه میاد بیرون که غذایی تناول کنه میبینه که آقای مرعه دار یک بسته رومیخاد به همسرش بده آقا موشه میگه خدا کنه تو بسته غذا باشه که ماهم از ته موندش ی حالی ببریم . وقتی زن مزرعه دار بسته رو باز میکنه بر خلاف آرزوی موش شدیدا ضد حال می خوره چون آنچه که در بسته است چیزی نیست جز یک تله موش . بادیدن این صحنه رعشه ایی به جان موش میفته که ای وای بد بخت شدم اون ماره کم بود که یک تله هم اضافه شد . موش شروع کرد به جار زدن در مزرعه به مرغه رسید گفت : خانم مرغه اینا تله موش گذاشتن بیاین یه کاری بکنیم و . .. خانم مرغ هم گفت به من ربطی نداره من که براشون تخم میذارم خیلی هم منو دوست دارن تو باید به فکر باشی موشه رفت و ب گوسفنده گفت اینا تله موش گذاشتن جواب گوسفند هم مثل مرغ بود موش رفت و به گاوه گفت گاو هم گفت تله موش که به من ربطی نداره من فقط می تونم دعا کنم موش نا امید به سوراخش برگشت و شب شد . موش غمگین از این حادث که چرا میخوان من گیر بندازن و .. ناگهان صدایی شنید .اومد بیرون دید که ماره افتاده به تله موش و با عصبانیت بالا و پایین میره از اون ور زن و مرد مزرعه دار از این سرو صدا بیدار شدن و به محل حادثه اومدن مار هم که یلی عصبانی ود خانوم مزرعه دار رو که دم دست بو نیش زد و آقای مزرعه دار هم وقتی این عمل رو دید بلافاصله دست به کار شد و مار رو کشت .فردا همسایه ها بای ملاقات زن مزرعه دار اومدن و هرکسی برای خود نظریه پزشکی می داد یکی از همسایه ها گفت سوپ مرغ بسیار عالی است برای مار گزیده گی و فورا مرد مزرعه دار مرغ را سر برید و سوپ مرغی برای عیال فراهم کرد روزها میگذشت و مرد از زن پرستری میکرد . تا اینکه پس انداز تمام شد و از آنجایی که مرد مزرعه دار مدتی رو سرکار نرفته بود کفگیر به ته دیگ خورد. مرد مزرعه دار هم گوسفند رو سر برید نیمی از گوشت رو به بازار برد و با مایحتاج زندگی عوض کرد و نیمی دیگ رو هم برای مصرف در خونه گذاشت.تا مدتی بدین منوال گذشت . تااینکه زن مزرعه دار جان به جان آفرین تسلیم کرد . از آنجا که مرد در روستا آبرویی داشت و همه اورا می شناختن گاو خود را سر برید و مراسم ترحیمی بر گزار کرد . در واقع داستان بالا ,داستان امروز من و شماست ,جایی که فکر میکنیم اصلاربطی به ما ندارد ,ولی دقیقا به ما مربوط میشود ,همه ما در هر جایگاهی که میخواهیم باشیم ,بلاخره قربانی خواهیم شد ,دیر وزود داره ولی ردخور نداره,وقتی حقی در این دنیا از جانب ما نادیده گرفته میشود,وما چشممان را میبندیم بدون شک و تردید ,گریبان من و تو را هم خواهد گرفت و این در خود از عدالت صحبت میکند که یکی از اصول تعادل ماست , رعایت کردن ودادن نظم به خود,در رعایت کردن حق زندگی به دیگران و خود ,به تعادل که سلامتی است ,خواهیم رسید ,این موضوع آنقدر مهم است که میتوان به عنوان یک پژوهش آنرا انتخاب کرداول بایستی حق و حقوق خودمان را به عنوان یک شهروند کره زمین بشناسیم,ومیبینیم که باز از خودمان داریم شروع میکنیم,نه از دیگری . پاینده باشید
کلمات کلیدی:
یکی از دوستان سوالی کرد که چرا من در این خانه و تو در آن خانه و دیگری
در آنجا ,یکی در فقر و دیگری در ناز ونعمت , یکی از امکانات بالا و دیگری از داشتن
آبی سالم محروم , و هزاران اگری که همه را ربط به خداوند میداد,وعدالت خداوند
را زیر سوال میبرد ,که چرا این همه بی عدالتی , چرا خداوند کاری نمیکند, و
مسایل دیگر , راستی چرا ؟
وقتی خوب توجه میکنم و کلاه خود را قاضی میکنم میبینم که تمام امکانات زندگی
را به فراوانی از هر نظر به تمام موجودات ,خداوند عطا کرده ,بیشمار امکانات ,
عیب را در عدالت خداوند ندیدم , عیب را از زیاده خواهی انسان دیدیم ,عیب از
ماست که بدون در نظر گرفتن حق و حقوق همه, تمام نعمات های خداوند را داریم
غارت میکنیم ,نه به فکر آیندگانیم ونه به احوال کسانی که امروزدارند زندگی میکنند,
عیب از شهوت رانی ماست که سیراب ناشدنی است ,عیب از خودبینی ماست,
ما گرفتار و اسیر غروری شدیم که ما را بیمار کرده,وگرنه خداوند در عدالت کم
نگذاشته ,و امروز نتایج این غفلت را انسان روی کره زمین میبیند ,ما غافلیم از
اینکه اگر کسی در آنسوی دنیا بی عدالتی کند ,اثر این بی عدالتی , همه ما را
متاثر میکند, وبر عکس آن هم صادق است, همه ما برگهای یک درختیم ,این را
بایستی درک کنیم , این بایستی به یک فرهنگ جهانی تبدیل شود ,این چاره درد
بیگانی است ,ما از فرهنگ یگانگی دور شده ایم و نتیجه آنرا امروز میبینم, ما باید
از خودمان شروع کنیم ,راهی نیست ,تمام راه ها از خودمان شروع میشود ,هرراهی از دیگری ,یک بی راهه است ,اگر من از خودم شروع کنم و تو از خودت شروع کنی ویک تاجر و ثروتمند هم از خودش شروع کند , ما به یک نتیجه ,خواهیم رسید ,ودر آن موقع است که کره زمین و تمام ساکنینش روی سعادت و آرامش را خواهنددید وگرنه هیچکدام از ما معنای حقیقی سعادت را نخواهیم چشید, مادام که فرهنگ ما به غریبه و آشنا تقسیم شده ,نمیتوانیم
وحدت را درک کنیم,خداوند عدالت را حاکم بر این دنیا کرده ,ورعایت عدالت را با
با آرامش و سعات پاسخگوست , و رعایت نکردن عدالت را ,با ناآرامی و دور شدن
از آرامش درونی و بیگانگی و ............ پاینده باشید.
کلمات کلیدی:
به طور مثال , در خانه پدری تحت سرپرستی پدر زندگی میکنیم ,پدری که مسول
غذا و بهداشت و سرپناه و پوشاک و دیگر مایحتاج زندگی ماست, پدر برای اینکه
نظام خانه پایدار بماند و هر کسی ساز خودش را نزند و هرج و مرج بوجود نیاید
قوانینی را که حق و حقوق همه اهل خانه را رعایت کرده,در خانه وضع کند و
تمام اهل خانه ملزم به رعایت آن هستند,, کاری با درستی و نادرستی قوانین
درست شده انسان ندارم,, حالا آنجه حاکم بر خانه است ,یعنی قوانین پدر ,
اگر مایی که در آن خانه زندگی میکنیم آنها را رعایت کنیم یعنی برای رضای پدر
کار کرده ایم ,حالا پا را فراتر میگذاریم وارددنیای بیکران میشویم , خانه ایی بزرگتر
با برادران و خواهران بیشمار, وپدری بنام خداوند ,واین پدر مسول همه آنچه برای
زندگی لازم داریم ,هست,درست مثل مثال بالا ,برای جلوگیری از هرج ومرج ,قوانین
را بر دنیا با رعایت کردن تمام حق وحقوق موجودات ,حاکم کرده و به وفور آنچه
ما احتیاج داریم را در دنیا گذاشته ,در دوران تاریخ انسان, بزرگان هوشمند زیادی
از دل همین طبیعت قوانینی که با چشم مادی آنها را نمیتوان دید ,این قوانین را
استخراج کردند و آنها را تبدیل به کلام کردند تا ما آنها را ادراک کنیم ,آنچه خداوند
وضع کرده یعنی رضایت بر آن داشته ,مثلا وقتی صلح را از دل طبیعت استخراج
کردند ,انسان دید که که میتواند برای تمام عمر در صلح زندگی کند پس با انسان
صلح سازگاری دارد ولی ضد صلح یعنی جنگ با انسان سازگار نیست ,انسان
نمیتواند حتی یک روز در جنگ با دیگری باشد ,تحلیل میرود و بیمار میشود ,حالا
اگر تمام قوانین خدذاوند را که با چشم دل وعقل میتوان آنها را دید ,رامورد برسی
قرار دهیم ,به یک نتیجه خواهیم رسید,تمام آنها سازگاری با ما دارد و موجبات
سعادت و خوشبختی ما را فراهم میکند , وبا ضد آنها ما دچار تحلیل و بیماری
خواهیم شد,گرفتار و اسیر خواهیم شد ,وکار برای رضای خداوند انجام دادن یعنی
همین ,یعنی استخراج و کشف کردن قوانین و خود را ملزم به رعایت کردن آنها,
که کشف و مکاشفه یکی از استعدادهایی است که خداوند در درون هر انسانی گذاشته است ,ما میتوانیم با قانونی بنام محبت در تمام عمر با سازگاری کامل زندگی کنیم ولی آیا میتوانیم با ضد آن ,دشمنی , سازگاری کنیم.پاینده باشید.
کلمات کلیدی:
در هر کشوری معادنی وجود دارد, عده ای متخصص در امر شناسایی معادن
که قبلا درس وتخصص آنرا گرفته اند ,در پی کشف این معادن برمی خیزند و
تلاش می کنند,وبعد از کشف وبرنامه ریزی شروع به استخراج آن می کنند و
از یک موادی که سالها از دید و نظر پنهان بود ,آنرا مورد استفاده قرار میدهند
که اگر کشفی و تلاشی نبود آن معادن هنوز دست نخورده در سر جایش مانده
بود کسی از آن اطلاع نداشت ,وکما اینکه هنوز معادن زیادی کشف نشده و
دست نخورده وجود دارندکه احتیاج به کشف شدن و استخراج دارند,انسان هم
در واقع به مثابه کشوری است ,هر کدام از انسانها مثل کشوری هستند که دارای
معادنی هستند ,بزرگی میگفت در دورن انسان معادن های طلایی وجود دارند که
احتیاج به کشف شدن دارد ,و درست به مصداق سخن بالا بایستی در آغاز به این
باور برسیم که هر انسان معدنی طلاست ,دست نخورده و کشف نشده , که اگر
کشف نشود و استخراج نشود تا ابد از وجود آن بی خبر خواهد بود ,ونمی تواند
آنرا از قوه به فعل برساند ,در واقع کار اصلی ما و روحانیت و مسولیت اصلی ما در
روی این کره خاکی کشف خودمان است و استخراج استعدادهای خودمان است,
ورشد و تکامل این استعدادهای درونی در راه ساختن دنیایی بهتر برای آیندگان
که همه ما مدیون زحمات و تلاش های گذشتگانی هستیم که خود را با زحمات
زیاد کشف کردند و نبوغ و استعدادهای خود را به صورت رفاه زندگی امروزمان,ما
داریم استفاد میکنیم , به طور مثال برق و هواپیما و هزاران هزار وسایل که الان ما
در هر زمینه ایی داریم از آنها استفاده میکنیم وباعث رفاه در زندگی ما شده ,
مدیون انسانهایی هستیم که زحمت کشف معادن طلای درون خود را به جان
خریدند ,و از قوه به فعل رساندند ,ما به آنها مدیون هستیم ,برای این دین ما هم
رنج کشف کردن خودمان را شروع کنیم تا به آن دست پیدا نکنیم دست از تلاش
برنداریم ,یقین داشته باشیم که معدن طلایی در درون ما هست که اگر کشف
واستخراج نشود تا ابد دست نخورده باقی خواهد ماند,این ماموریت روحانی
ماست,استعدادهایمان را کشف کنیم و آنرا به مرحله فعلیت برسانیم در هر
ضمینه ایی که میخواهد باشد , فرقی نمیکند.پاینده باشید.
کلمات کلیدی:
بخشی از سمینار دکتر دادگستر در باب بحران وتعریف آن در خانواده و جامعه,
مسأله بحران همیشه با تغییر همراه بوده. بحران واکنش به تغییراست. در واقع هر تغییری که بوجود میآید، که عالم هستی بی تغییر نیست، واکنشی به این تغییر می تواند حاصل شود که این واکنش ها بحران نامیده می شود که ابعاد مثبت دارد، ابعاد منفی هم دارد. ابعاد منفی آن اینکه تغییر میآورد و برای هیچ موجودی خوشایند نیست چون هیچ موجودی دوست ندارد که آن تعادلی را که دارد به هم بزند و مجددا ً ایجاد تغییر کند و لازم باشد دوباره با شرایط جدید سازگار شود. ولی از طرف دیگر بسیار مثبت است چون با خودش فرصتهائی را به همراه می آورد که فرد با استفاده از آن فرصتها توانائیهایش را شکوفا می کند. بحران اصولا ً یک تعریفی دارد که چه هست. یک واکنش به یک تغییر است و در واقع این واکنش می تواند به جهت های سالم برود یا به جهت منفی و مخرب برود. در واقع یک وضعیت خطرناک ودردناکی را بوجود می آورد که باید به نوعی حل شود واگر حل نشود به کناری زده میشود و در مواقع دیگر زندگی خودش را نشان میدهد. بطور کلی رشد انسان از بدو تولد با بحران همراه بوده است. و اگر که این مراحل را طفل نتواند طی کند آسیبهائی خواهد دید که اثرات مخربی در فرد خواهد داشت. در ابتدای تولد مثلا ً در سنین چهاردست و پا گاهی دیده ایم که چطور اشک می ریزد و میخواهد دنبال دیگران برود. این یک بحران است. به هنگام حرف زدن باز با مشکل مواجه میشود چون نمی تواند حرفش را بزند. اینها بحرانهای دوران کودکی است و اگر این بحرانها با تهاجم والدین روبرو شود میتواند به یک مسأله تبدیل بشود. ادامه می دهد به 3، 4، 5 سالگی می رسد که از نظر پدر و مادر خطرناک است ولی بسیار مهم است یعنی جنبه های جنسی –روانی به آن می گوئیم که دختر و پسر فرق خودشان را با دیگران می شناسند و می خواهند متفاوت بودن را تجربه کنند. و ببینند که این تغییرات چیست. این در واقع نیازی است که فرد خودش را تعریف کند. بعد از این دوران زمانی می رسد که دوران ظهور عقل است که با پیشرفت تکنولوژی دارد وسیع تر می شود. یعنی کودکان که از 8 سالگی به خرد می رسند، الان بچه های 5 ساله به آن می رسند. اینهم تا سنین 12-13 سالگی که بحران ظهور خرد انسان است فرد دچار مشکلات زیادی می شود و می تواند رابطه پیدا کند با رفتارهای خودش و رفتارهای دیگران. که مثلا ً من رابطه پیدا کنم با مشکلات خودم. مثلا ً بچه در این سنین ناگهان دچار شب ادراری می شود. چون این بحران بوجود آمده که فرد به دلیل عقل اش رابطه پیدا می کند با دیگران. خوب این زمانها بحرانهائی بوجود می آورد که بصورت حل نشده باقی می ماند و بعد از این در دوران نوجوانی است که بسیار خطرناک، خلاق، سازنده و پُردرد و رنج است و متأسفانه با وجود اینکه ما آنرا گذرانده ایم وقتی پسر یا دخترمان به این دوران می رسند شمشیر به دست می گیریم چون آنان دوران نوی را می گذرانند. در این دوران رشد سیاسی و مذهبی زیاد می شود و بچه ها صحبت می کنند راجع به مطالب مختلف و از نظر ظاهر هم تغییراتی بوجود می آید که میخواهند متفاوت باشند و اگر این تفاوت را جلوگیری کنیم بصورتهای مختلف خودش را نشان می دهد. مثلاً اعتیاد رخ می دهد، بچه های 12 ساله، 14 ساله. از اینجهت است که بخصوص دوران نوجوانی در این سالها اتفاقات زیادی می افتد. باید این بحران روند طبیعی خودش را بگذراند. گاه جلوی طبیعی بودن روند بحران را می گیرند و واقعا ً دوران بسیار مهمی است از نظر اینکه انسان شروع به شناختن خودش می کند که چه هستم. و مسائل دیگری بوجود می آید که می تواند در آن دوران مثلا ً شعر بگویند یا ازنظر هوشی خودشان از نمایان کنند. و اگر که در این دوران به رابطه با خانواده توجهی نشود بحران بصورت حل نشده باقی می ماند و خودش را نشان می دهد و این تا دوران 18 سالگی است که انسان بالغ می شود. و بعد از آن تا چند سال بعد انسان به خاطر اینکه روبرو با داشتن شغل، خانواده یا آموختن حرفه ای می شود، بحرانهائی پیش می آید که نسبتا ً آسانتر هستند. گرچه در ایران اگر کسی در کنکور پزشکی یا مهندسی قبول نشود گاهی اوقات بچه می خواهد خودش را بکشد، در جامعه ایرانی. یعنی به این حد خواسته های پدر ومادر می تواند آسیب برساند به روح و روان شخص. بعد از این دوران می رسیم به یک دوران بسیار بسیار مهمی از زندگی و آن بحران میانسالی است. که در مردها تا اوائل و اواسط دهه پنجم تا دهه ششم ادامه می یابد و البته زنان زودتر به این دوران می رسند. میانسالی برگشت به دوران حل نشده مسائل کودکی است. یعنی اگرمسائل کودکی بحرانی حل نشده داشته است، برگشت آن در دوران میانسالی بسیار بارز است مثل اینکه مردان 50-6- سال با دختران 16-17 ساله ازدواج می کنند و برعکس زنان عاشق مردانی بسیار جوان در حد پسر و نوه شان می شوند. این بحرانها خیلی زیاد است و همه دارند ولی بایستی از کنار این بحرانها بصورت آرام گذشت و این بحرانها را بسیاری از افراد خودشان قادر هستند که حل کنند. ولی گاهی اوقات افسردگیهای شدید، اعتیادات شدید و اختلالات زیادی ایجاد می شود. یعنی کسی که تابحال لب به الکل نزده تبدیل میشود به یک آدم الکلی. جالب اینکه در ایران با مصرف تریاک همراه است. یعنی این بحرانها باید به نوعی حل شود ولی به اینصورت آرامشی پیدا می کند که خودش میشود مسأله جدیدی که اعتیاد است. پس بنابراین یکی از بحرانهائی که با مسائل اجتماعی مطرح میشود، بحرانهائی است که به آن می گویند تشریفات بحران به این معنی که افراد کسی یا کاری را که دوست ندارند با آن کار می کنند، برای خلاص شدن از بحرانی که دارند. چگونه می توانیم این بحرانها را از میان برداریم و یا حل کنیم. بحران یک محدودیتی دارد یعنی از 6 ساعت تا 6 ماه ادامه پیدا میکند. و باید در این فاصله حل شود و اگر حل نشد به بیماری تبدیل میشود. یعنی بصورت افسردگی بالینی در میآید. یا در دوران میانسالی خودش را نشان می دهد. مطالعاتی که در دوران میانسالی انجام داده اند به این نتیجه رسیده اند که عواملی که به حالتهای شدید در میانسالی در میآید چند تاست: یکی اینکه پدر و مادر روابط ناهمآهنگی داشته باشند یا اینکه شخص با همجنس خودش راحت نبوده باشد و اینها همه مسائل حل نشده ای است که باید در دورانی که حل بشود، نشده است. یک بحران دیگر وجود دارد که این معمولاً در بیماریهای شدید مثل اسکیزوفرنی یا بیماریهای دو قطبی بوجود می آید. بخصوص در افرادی که صرع دارند و آنقدر شدید است که دنیا را به آخر رسیده می دانند.بطور کلی بحرانها مسائل زیادی را در شخص و اجتماع بوجود می آورد. در شخص باینصورت است که میخواهد آنجه را که حل نشده است آلان حل کند. یعنی اگر خشم های زیادی از پدر و مادر داشته و قادر نبوده که این خشم ها را حل کند الآن همه برایش پدر می شوند، جامعه برایش پدر می شود. و دست به رفتار و کشتارهائی می زنند که عجیب و غریب است و قابل قبول هیچ جامعه ای نیست. . در انسانها هم همینطور به صورت فردی باقی می ماند. یعنی فرض کنید تعصب. تعصب یک پدیده ای است که از بحرانهای خانوادگی و روابط بسیار مخرب پدران، مادران، و فرزندان بوجود می آید و اگر این حل نشود شما می بینید که در دنیا چه مسائل سختی را بوجود می آورد. کشتارها و بیدادگری بوجود میآورد که خودش بحث مفصلی است. در واقع می شود گفت که تعصب یک واقعی بیرونی نیست بلکه یک اختلال درونی است که بایستی آن اختلال حل شود. باینصورت است که شخص به حدی احساس حقارت در او رشد کرده که نمی تواند دیگری را با اندیشه ای ببیند. فقط بایستی اندیشه خودش یک اندیشه مسلط باشد و از اینروست که شروع میکند طرد کردن ، آزار دادن و آزار کلامی رساندن تا اینکه برسد به جائی که حتی شخص را از بین ببرد. زیرا با او متفاوت فکر می کند و تفاوت فکر او آنرا به نحوی دگرگون بکند. به هرجهت مطلبی را که آقای دکتر اشاره کردند بد نیست این دو دقیقه را صرف این مطلب بکنیم که در فرهنگ ما مسأله ای هست که به آن می گوئیم فرافکنی یعنی projection . این بسیار در فرهنگ ما بسیار زیاد است بطوریکه شعرای ما از این صحبت کرده اند و گفته اند اینگونه نباید بود و جنبه های نصیحتی دارد ولی جنبه فرافکنی هم هست و این در واقع گیرهای درونی خودمان است که به نوعی بنا می کند روان شدن که ما احساس آسایش و راحتی می کنیم
کلمات کلیدی: