همه ما دوران کودکی را گذرانده ایم ویا داریم می گذرانیم, همه ما به نوعی
خشونت را تجربه کرده ایم,وبا تجرب کردن خشم و خشونت ,خشن شدیم,
هر چقدر خشن تر شدیم از معصومیت فاصله گرفتیم,و هر چقدر از معصومیت
فاصله گرفتیم ریا و دروغ و حسادت و کینه و خودبینی و منیت و عصیان در
ما بزرگ شد و رشد پیدا کرد و از کنترل خارج شد و امروز یا آشکار ویا پنهان
ترویج خشنونت میکنیم , خودمان و خانواده و اجتماع و دنیارابا این خشم
درونی به آتش کشیده ایم,ما از خانه خیلی دور شده ایم و ناخوداگاه در پی
دستاویزهایی مثل مدیتیشن و یوگا و هزاران وسایل دیگری که ما را کمک کنند
تا دوباره به خانه باز گردیم,بازگشت به خانه معصومیت,اگر در کنار بزرگترین
جانیان, کودکی معصوم را بگذاریم, او تحت تاثیر کودک قرار میگیرد,همه انسانها
عاشق معصومیت هستند,ما دو انتخاب داریم ,یا با ادامه همین رفتار هاخشن تر
شویم و همه چیزها را نابود کنیم و یا در همین نقطه متوقف شویم و باز گردیم
به خانه ,ما خیلی دور شدیم از خانه.
این ,, من ,, را بایستی بدون هیچ تعصبی و پیش داوری و کاملا بی طرفانه
مورد برسی و تحقیق و تفحس قرار داد ,انگار پدیده ایی را که نمی شنایم
را می خواهیم بشناسیم , راه بازگشت به خانه فقط از این راه امکان پذیر
است, اگر انتخاب کردید به دنبال استادی بگردید که عشق را تعلیم میدهد
و راه بازگشت به خانه را تجربه کرده و میداند .تنها راه رهایی و آزادی ما باز گشت به خانه است
کلمات کلیدی:
چشم هارا ببندید وخود را در صحرایی بینید,در وسط کویر تک و تنها ,بدون آب
هر کجا را نگاه میکنیم جز شن وماسه نمی بینیم,کجا برویم, به کدام سو
فشار تشنگی, آ نقدر زیاد است که از دور, رودی یا چشمه ایی از آب را
میبینیم ,راه می افتیم که به آب برسیم ,وقتی به نقطه مورد نظر رسیدیم
می فهمیم ,سرابی بیش نبود,ولی باز تشنگی ,سرابی دیگر ,در پیش ما, باز
میکند و ما, باز راه می افتیم و این درد انسان گمگشته امروزی است.
کویر وصحرا در واقع نشانی از تهی بودن زندگی ماست.وقتی هدف در زندگی
مانباشد, ما در کویر زندگی گیر افتاده ایم و دچار توهم سراب های زیادی
خواهیم شد, البته ما ,در زندگی جسمانی, احتیاج به یک شغل که منبع درآمد
ما برای زندگی باشد را داریم ,به تمام امکانات برای آسایش احتیاج داریم و
در این شکی نیست ولی اینها اهداف ,نیستند بلکه می توانند وسایلی باشند
برای اهداف,مادام که نتوانیم هدف را پیدا کنیم و وسایل را که در حکم سرابی
بیش نیستند را اهداف بپنداریم ما درکویر زندگی دچار توهم سراب شده ایم,
در دنیای جسمانی و مادی ما آرزوهای زیادی داریم که بایستی به آ نها رسید
و در برنامه ریزیهای کوتاه وبلند مدت به آنها رسید ولی اینها اصل نیستند, اهداف
منشا درونی دارند ,مثلا شناخت و معرفت به عشق یا عدالت یا اصلاخدمت
چیست یا وحدت و یا اصلا من در این دنیا بایستی چه کاری کنم ,وشوق
وشوری که انسانها را به طرف روحانیت میکشاند و توجه به این شور و شوق
که باعث رشد و تعالی میشود اینها خلا هایی هستند که بیگانگی و بیماری
تولید میکند,میتوان در حالی که در دنیای مادی زندگی کرد, نیات و قصدهای ما روحانی باشند.
کلمات کلیدی:
دزدی وارد کلبه فقیرانه عارفی شد که کلبه در خارج شهر واقع شدبود عارف بیداربود او جز یک پتو چیزی نداشت .
او شب ها نیمی از پتو را زیر خود می انداخت و نیمی دیگر را روی خود می کشید روزها نیز بدن برهنه خویش را با آن می پوشاند.
عارف پیر دزد رادید وچشمان خود رابست ،مبادا دزد را شرمنده کرده باشد آن دزد راهی دراز را آمده بود، به امید آنکه چیزی نصیبش شود .اوباید درفقری شدید بوده باشد، زیرا به خانه محقرانه این پیر عارف زده بود.
عارف پتو را برسرکشیدوبرای حال زار آن دزد و نداری خویش گریست : خدایا چیزی در خانه من نیست و این دزد بینوا بادست خالی و ناامید از این جا خواهد رفت. اگر او دوسه روز پیش مرا از تصمیم خویش باخبر ساخته بود ،می رفتم ، پولی قرض می گرفتم، وبرای این مردک بینوا روی تاقچه می گذاشتم...
آن عارف فرزانه نگران نبود که دزد اموال اوراخواهد برد اونگران بود که چیزی در خور ندارد تا نصیب دزد شود واوراخوشحال کند .
داخل خانه عارف تاریک بود . پیرمرد شمعی روشن کرد تا دزد بتواند درپرتو آن زمین نخورد وخانه را بهتر وارسی کند.
استاد شمع را برد تا روی تاقچه بگذارد که ناگهان با دزد چهره به چهره برخورد کرد دزد بسیار ترسیده بود. او می دانست که این مرد مورد اعتماد اهالی شهر است بنابر این اگر به مردم موضوع دزدی او را بگوید همه باور خواهند کرد .
اما آن پیر عارف گفت: نترس آمده ام تا کمکت کنم داخل خانه تاریک است . وانگهی من -- سال است که در این خانه زندگی می کنم وهنوز هیچ چیز در آن پیدا نکرده ام بیا با هم بگردیم اگر چیزی پیدا کردیم پنجاه پنجاه تقسیمش می می کنیم .
البته اگر تو راضی باشی. اگر هم خواستی می تونی همه اش را برداری زیرا من سالها گشته ام و چیزی پیدا نکرده ام .پس همه آن مال تو. بالاخره یابنده تو بودی . دل دزد نرم شد.استاد نه او را تحقیر کرد نه سرزنش.
دزد گفت: مرا ببخشید استاد.نمی دانستم که این خانه شماست وگرنه جسارت نمی کردم.
عارف گفت: اما درست نیست که دست خالی از این جابروی.من یک پتو دارم هوا دارد سرد می شود لطف کن و این پتو را از من قبول کن.
استاد پتو را به دزد داد دزد از اینکه می دید در آن خانه چیزی جز پتو وجود ندارد شگفت زده شد سعی کرد استاد را متقاعد کند تا پتو را نزد خود نگه دارد .
استادگفت: احساسات مرا بیش از این جریحه دارنکن دفعه دیگر پیش از این که به من سری بزنی مرا خبر کن .اگر به چیزی خاص هم نیاز داشتی بگو تا همان را برایت آماده کنم تو مرا غافلگیر و شرمنده کردی ، می دانم که این پتوی کهنه ارزشی ندارد اما دلم نمی آید تو را بادست خالی روانه کنم لطف کن وآن را از من بپذیر .تا ابد ممنون تو خواهم بود .
دزد گیج شده بود او نمی دانست چه کار کند . تا کنون به چنین آدمی برخورد نکرده بود. خم شد پاهای استاد را بوسید پتو را تا کرد و بیرون رفت.
او وزیر و وکیل و فرماندار دیده بود ولی انسان ندیده بود .
پیش از انکه دزد از خانه بیرون رود استاد صدایش کرد وگفت: فراموش نکن که امشب مرا خوشحال کردی من همه عمرم را مثل یک گدا زندگی کرده ام . من چون چیزی نداشتم از لذت بخشیدن نیز محروم بوده ام اما امشب تو به من لذت بخشیدن را چشاندی ممنونم.
کلمات کلیدی:
شرایط کار درست را میبایست آموخت,یکی از شرایط کار درست, این است که انسان کاری را که میکند با نیت و قصد هماهنگی با خداوند و هستی باشد,آنچه که خداوند به انسان داده بی شرط و شروط داده ,شرط و شروط اصلا جزیی از قانون و نظم الاهی نیست,شرط یکی از ارکان بی نظمی زندگی ما و یکی از ارکان بیماری روانی ماست,حذف کردن هر شرطی از زندگی , سلامتی را به ما باز میگرداند,بزرگی مثال میزد که, درشهری دو شهروند که یکی بسیار فقیر بود و دیگری بسیار ثروتمند زندگی میکردند,روزی مرد ثروتمند تصمیم میگیرد به مرد فقیر کمک کند وسرمایه ایی به آن میدهد, ومردفقیردر اثر تلاش به ثروتی میرسد و مرد ثروتمند در اثر حوادث ثروت خود را ازدست میدهد و فیقر میشود,حالا جای هر دو کاملا با هم عوض شده فقیر قبلی ,ثروتمند فعلی و ثروتمند قبلی, فقیر فعلی, روزی در راه هر دو همدیگر را میبینند ,بدون اینکه کلامی بین آنها ردوبدل شود, اگر حتی در ذهن خودشان این فکر خطور کند که ,ای کاش کمکی که به او کردم یادش می آمد و او هم کمکی به من میکرد و یا روزی آن مرد به من کمک کرد و حالا من هم بایستی به او کمک کنم,بدون صحبت و فقط جاری بودن این افکار در ذهن ,هر کاری که در این رابطه قبلا انجام شده و یا الان صورت بگیرد شرطی است و هماهنگ با مرام هستی و خداوند نیست,وکار با شرط انجام گرفته ,پس, پیش ازکلام, قصد و نیت ما برای کاری, تعیین کننده درستی کار ماست.
کلمات کلیدی:
در دوران کودکی ,مربی خود را درست میدانسیم و از او آموختیم و آموزش دیدیم ,وآرام آرام باورمان در رابطه با خودمان و بیرون از خودمان شکل گرفت ودر طول زندگی هم کارهایی در اثبات درست بودن این آموختها که الان تبدیل به باورهای سختی شده اند,تعصب, که از این پدیدهاست ,در ماشکل گرفت,امروز ما از طریق اعتقادات و باورهایمان زندگی را معنا میکنیم ,و کاری هم به خدا نداریم که اصل چیست ,نظم چیست,قوانین که هیچ ربطی به باورها واعتقادات ما ندارندما آنها را اصل قرار داده و عمل میکنیم و همیشه گرفتار برداشت نتایج حاصل از آنچه را کاشتیم هستیم,یکی از اصول نظم را درطبیعت میتوانیم ببینیم ,مثلا همه میدانیم وقتی دانه گندمی در زمین بکاریم از آن گندم به عمل میاید و امکان ندارداز آن برنج به عمل بیاید,میبینیم که این قانون در تمام هستی یکسان عمل میکند و هیچ ربطی به باور واعتقادات ما ندارد ,شناخت نظم و قوانین خداوند که در هستی جاری است و رعایت وتسلیم بودن به آنهااساس آرامش است , بدی, بدی می آورد و خوبی, خوبی .
کلمات کلیدی:
خقیقت اصل است پس حقیقت را پیدا کنیم تنها راه نجات کشف حقیقت است بطور مثال تاریکی و روشنایی را در نظر بگیریم کدام اصل هستند تاریکی را میتوان با روشنی از بین برد ولی روشنی را با هیچ چیزی نمی توان از بین برد وقتی تاریکی است دلیلش نبود روشنی است اصل روشنی است پس اگر ندانیم اصل و حقیقت چیست شاید خود را سرگرم توهم کنیم و عمری در رنج که خود دلیل نبود اصلی دیگر است طی کنیم
کلمات کلیدی:
یکی از اصولی که در این دنیا جاری است و یکی از ارکان نظم میباشد صلح است, که اگر ما در زندگی عملی خودمان آنرارعایت نکنیم و خودمان را به آن نظم و دیسیپلین ندهیم, دچار بی نظمی و خشونت میشویم, درک معنای صلح و اینکه صلح از ما چه میخواهد, انسان را از اسارت خشونت آزاد میکند, خشم وخشنونت تجربه ای است از نبود صلح ,که در واقع ,انسان گرفتار خشونت, انسانی است که دچار بیماری است, و درست مثل کسی است که ,بهداشت روحی را زیر پا گذاشته است و احتیاج به درمان دارد, ما بایستی نظم را بشناسیم و خود را با آن آرام آرام هماهنگ کنیم
کلمات کلیدی:
در تمام دنیارسم شده که مردم در به در دنبال آزادی هستند ,وحتی امیدوارند که مثلا آزادی را دیگری برای آنها به ارمغان بیاورد ,در واقع آزادی حسی است درونی که محصول و نتیجه خودکاوی و خودشناسی است,وهیچ جایگاه بیرونی ندارد وهیچ کسی نمی تواند به دیگری آزادی را هدیه بدهد, در اثر به زیر سوال بردن باورها و تعلیم و تربیت و فرهنگ و اعتقادات و ........که در اثر, فرآیند, حرکت در این راه ,زیر نظر یک استاد روحانی ,نتیجه ایی و محصولی درونی بدست می آید, که این حس را به آزادی تعبیر میکنیم ,ولی آنچه مردم دنیا میخواهند آزادی نیست بلکه ,رعایت حق و حقوق از طرف هم نوع خودش است ,اساس هر ناراحتی که در این دنیا وجود دارد,رعایت نکردن دادگری و انصاف است ,همه ما به دنبال دادگری هستیم و درک و فهم آن ,آگاهی زیادی برایمان به ارمغان میاورد ,انسان امروزی میخواهد, تمام نعمت های خداوند, که به رایگان در اختیار بشر است, به صورت درست در اختیار همه باشد ,تلاش, برای به رسمیت شناختن حق زندگی انسان ,که به آزادی تعبیر نادرستی است ,انسان امروز نمیخواهد یکی گرسنه باشد و دیگری از متورم شدن مواهب خداوند نمی داند چه کند. کسی که به آزادی درونی رسیده ,در بیرون دست به هر کاری نمی زند و نظم و دیسیپلین و محدویت از ارکان زندگی او می شود ولی کسی که به آزادی درونی نرسیده در بیرون دست به هر کاری میزند و انسانیت را زیر پا میگذارد ودست به تخریب میزند .
کلمات کلیدی:
جدیدا وقتی دعا بر زبانم جاری میشود و میگویم خدایا .......در همین کلمه خدایا می ماند , نگاه که میکنم و خوب که می بینم ,می بینم آنچه را طلب کرده بودم را گرفته ام ,زبانم به سپاس باز میشوذ,خداوند پیش آ پیش آنچه را که میخواهیم را به ما داده و زمانی که دعا بر زبان جاری میشود ,در واقع ,خداوند میخواهد این آگاهی را به انسان بدهد که دریافت کردی ,وانسان,سپاس میگذارد,جاری شدن دعا بر زبان ,نشانه ایی است از آگاه شدن دریافت,حتی اگر آنچه را که طلب کردیم و در آن لحظه موجود نمی بینیم, که باز خودش نوعی دریافت است, دریافت نکردن هم نوعی دریافت است, خداوند دانا, میداند خیر و صلاح انسان در چیست ,این خود نوعی ارتباط است, دعا عاملی است واسطه, بین انسان و خداوند.ما پیش از طلب دریافت کرده ایم , زمان دعا , زمان سپاس گذاری است .
کلمات کلیدی:
آیا میشود با نادیده گرفتن گذشته ,انسان جدیدی شد ? آیا یک دکتر یا پرفسور یا هر مقام علمی,.............. می تواند ادعای نو بودن بکند ? باید یک چیز را فراموش نکنیم که , یک مقام از هر بابت ,علمی ,مذهبی ,دانشگاهی ,.................. زمانی کودک بود ,و او زمانی علمی را آموخته که شکل رفتاری و پیش داوری و تعصب در نظام باوری او شکل گرفته و آموختن هر نوع علمی بعد از آن شکل گیری صورت گرفته و هیچ ربطی به آموزش گذشته ندارد ,هر انسان در کره خاکی بستگی به تعلیم و تربیتی که شده دارد ,می تواندمتعصب باشد ,واین تعصب هیچ ربطی به لحظه حال او ندارد,برای نو شدن بایستی تعصب (پیش داوری,باورها,اعتقادات,تعلیم و تربیت,مربیان,فرهنگ,...) را زیر سوال ببریم و این نظام ظالم و یا مظلوم را با تمام بت های ساخته شده اش را که در کعبه دل ما جا خوش کرده اند را به زیر بیاوریم و این امکان ندارد مگر از راه خودکاوی و خودشناسی زیر نظر یک معلم روحانی و راه بلد که خود این راه را طی کرده و الان آنچه میداند چراغ راه دیگران است. برای نو شدن ,از تعصب یا پیش داوری, میبایست خالی شد و اساس این حرکت از خودشناسی شروع میشود ,کسی که می خواهد پزشک یا مهندس شود, باید از ابتدایی شروع کند وبه ترتیب دبیرستان و دانشگاه را طی کند ,خودشناسی مدرسه ابتدایی این راه است ,این راه هم سلسله مراتب دارد,درست مثل تحصیلات.
کلمات کلیدی: